خدمات مشاوره و روانشناسي
ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد.
سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 14:21 ::  نويسنده : اصغري

دوست یعنی کسی که وقتی هست آروم باشی و وقتی نیست چیزی توی زندگیت کم باشه

دوست یعنی اون جمله‌های ساده و بی‌منظوری که می‌گی و خیالت راحته که ازش هیچ  سوء‌تعبیری نمی‌شه

دوست یعنی یه دل اضافه داشتن برای اینکه بدونی هر بار دلت می‌گیره یه دل دیگه هم دلتنگ غمت می‌شه

دوست یعنی وقت اضافه... یعنی تو همیشه عزیزی حتی توی وقت اضافه

دوست یعنی تنهایی‌هامو می‌سپرم دست تو چون شک ندارم می‌فهمیش...

دوست یعنی یه راه دو طرفه٬ یه قدم من یه قدم تو...اما بدون شمارش و حساب و کتاب

دوست یعنی من از بودنت سربلندم

ادعا نمی‌کنم که همیشه به یاد دوستانم هستم ولی ادعا می‌کنم که لحظاتی که به یادشون نیستم هم دوستشون دارم.

 

 

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 8:6 ::  نويسنده : اصغري
جمعه 21 بهمن 1390برچسب:روانشناسي, جاز ترس نترسيم, :: 6:46 ::  نويسنده : اصغري

تقديم به همه خوبان









زلال که باشی آسمان در تو پیداست

[image: 2003472mg9szi5yze.gif]
*پرسیدم**..... **،*
*چطور ، بهتر زندگی کنم ؟*
*با كمی مكث جواب داد :*
*گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،*
*با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،*
*و** **بدون ترس برای آینده آماده شو **.*
*ایمان را نگهدار و** **ترس را به گوشه ای انداز **.*
*شک هایت را باور نکن ،*
*وهیچگاه به باورهایت شک نکن .*
*زندگی شگفت انگیز است **، **در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .*
*پرسیدم ،*
*آخر .... ،*
*و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :*
*مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،*
*قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .*
*كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود میداند آئین بزرگ كردنت را ..*
*بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .*
*موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..*
*داشتم به سخنانش فكر میكردم كه نفسی تازه كرد وادامه داد ... *


*هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی كردن و امرار
معاش در صحرا میچراید ،*
*آهو میداند كه باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،*
*شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، كه میداند باید از آهو
سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..*
*مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو ... ،*
*مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و
با تمام وجود شروع به دویدن كنی ..*
*به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به
... ،*
*كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد :*
*زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،*
*فرقی نمی كند كه گودال كوچك آبی باشی ، یا دریای بیكران ،*
*زلال كه باشی ، آسمان در تو پیداست*****



*دو چيز را هميشه فراموش كن: *
*خوبي كه به كسي مي كني *
*بدي كه كسي به تو مي كند *
* *
*هميشه به ياد داشته باش: *
*در مجلسي وارد شدي زبانت را نگه دار *
*در سفره اي نشستي شكمت را نگه دار *
*در خانه اي وارد شدي چشمانت را نگه دار *
*در نماز ايستادي دلت را نگه دار *
* *
*دنيا دو روز است: *
*يك با تو و يك روز عليه تو *
*روزي كه با توست مغرور مشو و روزي كه عليه توست مايوس نشو. چرا كه هر دو پايان
پذيرند. *
*به چشمانت بياموز كه هر كسي ارزش نگاه ندارد *
*به دستانت بياموز كه هر گلي ارزش چيدن ندارد *
*به دلت بياموز كه هر عشقي ارزش پرورش ندارد *
* *
*دو چيز را از هم جدا كن: *
*عشق و هوس *
*چون اولي مقدس است و دومي شيطاني، اولي تو را به پاكي مي برد و دومي به پليدي.
*
* *
*در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت
خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني،
مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود. *
* *
*چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده ميكني؟ مانند
تيري زهرآلود يا آفتابي جهانتاب، زندگي گير يا زندگي بخش؟ *
* *
*بدان كه قلبت كوچك است پس نميتواني تقسيمش كني، هرگاه خواستي آنرا ببخشي با
تمام وجودت ببخش كه كوچكيش جبران شود. *
* *
*هيچگاه عشق را با محبت، دلسوزي، ترحم و دوست داشتن يكي ندان، همه اينها اجزاء
كوچكتر عشق هستند نه خود عشق.*
* *
*هميشه با خدا درد دل كن نه با خلق خدا و فقط به او توكل كن، آنگاه مي بيني كه
چگونه قبل از اينكه خودت دست به كار شوي ، كارها به خوبي پيش مي روند.*
* *
*از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است. *
* *
*از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.*
* *
*پس هر چه مي خواهي از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه براي او غير ممكن وجود
ندارد و تمام غير ممكن ها فقط براي شماست. *

 

 

 

جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, :: 6:42 ::  نويسنده : اصغري

  دو لیوان آب -- بعد از بیداری -- کمک می‌کند به فعال کردن ارگان‌های داخلی

   یک لیوان آب -- 30 دقیقه قبل از غذا -- هضم راحت غذا

  یک لیوان آب -- قبل از گرفتن حمام -- کمک می‌کند به کاهش فشار خون

   یک لیوان آب -- قبل از خواب -- به منظور جلوگیری از سکته مغزی یا حمله

قلبي.

جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, :: 6:37 ::  نويسنده : اصغري

My dear Friend,

Everyone of you will agree if I say life is a mixture of joy and sorrow.But what we concentrate on, paves the way to our days ahead.We can only look at

the sad happenings in our life and be worried or we can just think about the good things in our life and feel happy and blessed.Feel the happiness while

going through the show.Have a lovely day.

 

Download link:

http://wikisend.com/download/146474/think on the good things.PPS

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 6:42 ::  نويسنده : اصغري

as we begin our thoughtful Day
here joins us a page on whom we mean the most
but actually who are meant the most by our hearts.

We come across hundreds of people during our life time,
but we tend to associate with only a few of them, whose company gives us comfort
but even out of the few, we really love one or two, with whom we are our true self.
Our heart is the best judge to help us answer the question
who really means the most to us.

Have a look at the show for the interesting answer,
just reminding us that all our near ones are not dear one
.

 

Download link:

http://wikisend.com/download/396916/who meant the most.PPS

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 7:26 ::  نويسنده : اصغري

کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.
يک روز زلزله‌اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخمها از دامنه کوه به پايين بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه‌اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس‌ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.
يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد.
جوجه عقاب مانند ساير جوجه‌ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست. او زندگي و خانواده‌اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي‌زد که تو بيش از اين هستي. تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي‌کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي‌گرفتند و پرواز مي‌کردند. عقاب آهي کشيد و گفت: اي کاش من هم مي‌توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس‌ها شروع کردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يک خروس هرگز نمي‌تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعي‌اش که در آسمان پرواز مي‌کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي‌برد.
اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي‌گفت به او مي‌گفتند که روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.
تو هماني که مي‌انديشي، هرگاه به اين انديشيدي که تو يک عقابي به دنبال رويا هايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فکر نکن.
نويسنده: گابريل گارسيا مارکز

 

 

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 7:6 ::  نويسنده : اصغري

When someone tells you that you can't do something...

  Look around...  

  Consider all options...  

  Then GO for it!  

  Use all the things God gave you!  

  Be creative!  

  In the end, you will succeed and prove them wrong!  

  Always remember  

  "Nothing is impossible, if your heart is willing

 

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 7:14 ::  نويسنده : اصغري

Two things in life that are extremely difficult to achieve:-

 

1. to plant your idea in someone's head.

 

2. to plant someone's money in your own pocket.

 

But

 

- He who succeeds in the former - we call teacher.

 

- He who succeeds with the latter - we call boss.

 

- The one who succeeds in both - we call wife.

سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 7:7 ::  نويسنده : اصغري

اين هدفون با میکروپردازنده‌هایی که دارد گوش چپ و راست را از یکدیگر تشخیص داده و صداهای مخصوص به هر یک از آن‌ها را پخش می‌کند.

اگر از هدفون استفاده می‌کنید حتما برچسبی که روی آن حروف (

L) به معنی گوش چپ و (R) به معنی گوش راست را دیده‌اید.
تفاوت میان گوشی سمت چپ با سمت راست تنها به قرارگیری مناسب آنها در گوش منحصر نمی‌شود بلکه در ضبط فرمت‌های مختلف صدا اعم از موسیقی و یا افکت‌های سینمایی فیلم، بخشی از صداها به علت فضاسازی مخصوص گوش چپ و بخشی از آن‌ها مخصوص گوش راست طراحی شده‌اند.

اکنون محققان ژاپنی هدفونی طراحی کرده‌اند که با داشتن میکروپردازنده‌هایی که دارد گوش چپ و راست را از یکدیگر تشخیص داده و صداهای مخصوص به هر یک از آنها را پخش کند.

این وسیله علاوه بر این که کاربر را برای انتخاب گوشی چپ و راست به دردسر نمی‌اندازد، هنگامی که کاربر یکی از گوشی‌های آن را با کسی تقسیم می‌کند، میکروپردازنده‌ها برای هر ۲ گوشی صدا را به صورت کامل و استریو پخش خواهند کرد.

این هدفون قابلیت‌های دیگری هم نظیر قطع پخش موسیقی هنگامی که از گوش خارج شده و پخش ادامه آن بعد از قرار گرفتن در گوش‌ها را هم دارد.

شرکت ایگاراشی که طراحی این هدفون جدید را به عهده داشته اعلام کرده محصول جدید خود را در گردهمایی جهانی واسط‌های هوشمند کاربران که ماه آینده در پرتغال برگزار می‌شود، معرفی خواهند کرد.

به نقل از: ایتنا

 

دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:روانشناسي, جاز ترس نترسيم, :: 7:26 ::  نويسنده : اصغري

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل،

آرامش را به تصویر بکشند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

آن تابلو‌ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رودهای آرام،

کودکانی که در خاک می‌دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر

گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو‌ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی، تصویر دریاچه‌ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود

منعکس کرده بود.

در جای‌جایش می‌شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می‌کردند،

در گوشه‌ی چپ دریاچه، خانه‌ی کوچکی قرار داشت، پنجره‌اش باز بود، دود از

دودکش آن برمی‌خواست، که نشان می‌داد شام گرم و نرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می‌داد.

اما کوهها ناهموار بود، قله‌ها تیز و دندانه‌ای بود.

آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه‌ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش،

تگرگ و باران سیل‌آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو‌های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت.

اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می‌کرد، در بریدگی صخره‌ای شوم، جوجه

پرنده‌ای را می‌دید.

آنجا، در میان غرش وحشیانه‌ی طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه‌ی بهترین تصویر

آرامش، تابلو دوم است.

بعد توضیح داد:

آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی‌سر و صدا، بی‌مشکل، بی کار سخت یافت

می‌شود، چیزی است که می‌گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ

شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است...

 

این سایت بسیار جالب، اشکالات احتمالی گرامری، املایی و ... مقالات
انگلیسی شما را پیدا و معادل‌های مناسب را پیشنهاد می‌کند. در آخر هم به
سبک نگارش شما امتیاز می‌دهد.

http://www.paperrater.com/

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 7:4 ::  نويسنده : اصغري

لئوناردو باف يک پژوهشگر دينى معروف در برزيل است. متن زير، نوشته اوست:

در ميزگردي که درباره «دين و آزادي» برپا شده بود و دالايي‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوي، و البته کمي بدجنسي، از او پرسيدم: عالي‌جناب، بهترين دين کدام است؟

من فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودايي» يا «اديان شرقي که خيلي قديمى‌تر از مسيحيت هستند.»

دالايي‌لاما کمي درنگ کرد، لبخندي زد و به چشمان من خيره شد ... و آنگاه گفت:

«بهترين دين، آن است که شما را به خداوند نزديک‌تر سازد. ديني که از شما آدم بهتري بسازد.»

من که از چنين پاسخ خردمندانه‌اي شرمنده شده بودم، پرسيدم:

آنچه مرا انسان بهتري مي‌سازد چيست؟

او پاسخ داد:

«هر چيز که شما را دل‌رحم‌تر، فهميده‌تر، مستقل‌تر، بي‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئوليت‌تر و اخلاقى‌تر سازد.

ديني که اين کار را براي شما بکند، بهترين دين است»

من لحظه‌اي ساکت ماندم و به حرف‌هاي خردمندانة او انديشيدم. به نظر من پيامي که در پشت حرف‌هاي او قرار دارد چنين است:

دوست من! اين که تو به چه ديني اعتقاد داري و يا اين که اصلاً به هيچ ديني اعتقاد نداري، براي من اهميت ندارد. آنچه براي من اهميت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است.

به ياد داشته باش، عالم هستي بازتاب اعمال و افکار ماست.

قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فيزيک نيست. در روابط انسانى هم صادق است.

اگر خوبى کني، خوبى مي‌بيني

و اگر بدى کني، بدى.

هميشه چيزهايي را به دست خواهي آورد که براي ديگران نيز همان‌ها را آرزو کني.

شاد بودن، هدف نيست. يک انتخاب است.

«هيچ ديني بالاتر از حقيقت وجود ندارد.»

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 6:40 ::  نويسنده : اصغري
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 7:30 ::  نويسنده : اصغري

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی‌ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم...

خدا فشارم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم،

تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود...

و آنها دیگر نمی‌توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی‌توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی‌توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی‌ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول

روز با من سخن می‌گوید نمی‌شنوم...!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه‌اش تصمیم گرفتم از این

پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمی‌گردم به مقدار کافی عشق بنوشم.

و زمانی که به بستر می‌روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

رنگین کمانی به ازای هر طوفان،

لبخندی به ازای هر اشک،

دوستی فداکار به ازای هر مشکل،

نغمه‌ای شیرین به ازای هر آه،

و اجابتی نزدیک برای هر دعا.

جمله نهایی: عيب کار اينجاست که من ' آنچه هستم ' را با ' آنچه بايد باشم ' اشتباه مي‌کنم،

خيال مي‌کنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم.

زنده یاد احمد شاملو

 

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 7:17 ::  نويسنده : اصغري

Sometimes I forget to say hi, sometimes I forget to reply, sometimes my msg doesn't reach you, but it doesn't mean I forget you. I'm just giving you time

to Miss me.

 

FRIENDSHIP is the rainbow between two hearts sharing seven colors: feelings, love, sadness, happiness, truth, faith, secret & respect.

 

Its really cool when two strangers become best friends.

but its really sad when two best friends become strangers

 

Truth of the day.. As we Grow up we think we lose our friends.but truth is we Don't lose friends. We just learn who the real ones are..

 

Days begin with hopes and ends with

dreams! "Everyday starts with some

expectation, but everyday surely ends

with some experience."That's life"

 

Smile Is Like Sim card And Life Is Cellphone Whenever you Insert The Sim Of Smile A Beautiful Day Is Activated So Keep Smiling Always

 

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 10:38 ::  نويسنده : اصغري

Being a good person is like being a goal keeper.
No matter how many goals you save,
people will remember only the once that you missed.
Hence, friend, in our endeavor to please others
we never need to forget what we are.
Let us be what we are and say what we feel right
because those who mind dont matter
and those who matter dont mind.
Ultimately, it is we who have to live our life.

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : اصغري

سالها دو برادر با هم در مزرعه‌ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می‌کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگتر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می‌گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگتر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچکتر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را به خاطر کینه‌ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می‌خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگتر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می‌روم، اگر وسیله‌ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچکتر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگتر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: «دوست دارم بمانم ولی پلهای زیادی هست که باید آنها را بسازم»

تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزانمان حصار کشیدم؟!!!؟

پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:روانشناسي, جاز ترس نترسيم, :: 18:19 ::  نويسنده : اصغري

>خودم برایش می‌گویم  ......
>
چند روز پیش دختر کوچولوی سه ساله‌ی یکی از دوستانم که اومده بود خونه یما
>
با دیدن سوسک در آشپزخانه ما ذوق کرد و جلو رفت تا با دست کوچکش سوسک را ناز کند
>
مامانش گفت خونه جدیدمون پر از سوسک بود وقتی این به دنیا آمد برای این که اذیت نشه
>
هر روز رفتیم با سوسکها حرف زدیم و بازی کردیم. آوردیمو آن‌ها را شریک کردیم در روزمرگی‌هایمان
>
گفتیم قانون خانه را عوض کنیم طوری که سوسک دیگر باعث چندش و وحشت و ناآرامی ما نباشد
>
ولی من چه؟؟هنوز...
>
ترس های کودکی ام پا برجاست
>
ناخوابیهای من
>
و شنیده هایی از
>
دیو و غول
>
کاش
>
بیشتر از صورت مهربان خدا
>
می گفتند
>========================================
>
تصمیم دارم خودم برای فرزندم بگویم ریشه تمام ترس هایم را
>
خودم برای فرزندم می‌گویم. یک روزی می‌نشینم و همه‌ی این‌ها را برای بچه ام تعریف می‌کنم
>
وقتی این کار را می‌کنم که بچه‌ام هنوز فرصت زیادی داشته باشد تا این‌ها را هضم کند
>
و بعد از یاد ببرد
>
فرصت داشته باشد بپذیرد اما فراموش کند لحظه‌ی پذیرش را
>
همان‌طور که احتمالا درد لحظه‌ی به دنیا آمدن را فراموش کرده است
>
>
اول از همه مرگ را برایش تعریف می‌کنم
>
پیش از این که عزیزی را از دست بدهد و رویارویی‌اش با نیستی خیلی شخصی باشد
>
پیش از این که ناچار باشد مرگ را همراه با ناباوری و دلتنگی و شیون‌های شبانه بشناسد
>
برایش می‌گویم که مثل تاریخ مصرف پشت قوطی شیر و ماست می‌ماند
>
که زندگی در هر چیز و هر کس قرار است تمام شود
>
>
برایش می‌گویم که بداند روزی که با مرگی روبرو شود، احساس خشم و حقارت خواهد کرد
>
و این که آن اندوه ممکن است هیچوقت قلبش را ترک نکند
>
اما در همان روزگار هم پذیرفتن و فهمیدن نیستی... ساده‌تر از عمری ترسیدن از آن است
>
>
خودم برایش می‌گویم که بداند ترس، اصلافقط مال آدم بزرگ‌هاست
>
آنقدر که درآنهاهراس گرفتن دستی هست، ترس از گم شدن نیست
>
>
بداند که ترس‌های بزرگ ممکن است در لحظه‌ی تنهایی به سراغش بیاید
>
روزی که برای خودش آدمی شده باشد و حضور من نتواند دردی از او دوا بکند
>
آن روز یادش باشد که از ترسیدن خودش نترسد. برایش می‌گویم که ترسیدن یعنی ندانستن
>
یعنی مطمئن نبودن از ثبات و امنیت
>
>
دانستن این که ترس جزئی از طبیعت اوست و بارها خواهد آمد و خواهد رفت
>
شاید کمک کند که او خودش را وقت ترسیدن آرام کند
>
شاید کمک کند که ترسیدن غافلگیر و ناتوانش نکند و هنوز بتواند فکری بکند برای خوب کردن خودش
>
>
>
می‌خواهم بداند که گاهی حسادتممکن است به سراغ آدم بیاید
>
یعنی این که زمان‌هایی هست که دست آدم از چیزهای خوب دنیا کوتاه می‌شود
>
باید بداند که گاهی چیزهایی که دوست دارد و فکر می‌کند برای داشتنشان محق است را
>
به او نمی‌دهند و جلوی چشمش به دیگری می‌دهند
>
و دیدن دیگریِ خوشحالبرای بعضی ها کار ساده‌ای نیست و اگر آدم سعی‌اش را کرد و از پسش برنیامد
>
باید بداند که حسود است
>
حسود است و این به معنی محق بودنش نیست.به معنی محق نبودن دیگری هم نیست
>
>
>
حسادت آن قدر تحملش سخت است که بد نیست آدم بشناسدش تا زیادی غصه‌اش را نخورد
>
شاید به جای این که زیر بارش بشکند سعی کند
>
از راه آن احساسبزرگ‌تر شود و آزاده‌تر
>
>
>
می‌خواهم برایش بگویم که در دنیا ناامیدی هم هست
>
ناامیدی معنی‌اش خسته شدن از خوش‌بینی است
>
و اگر آدم دیگران را به ورطه‌ی تلخی ناامیدی‌های خودش نکشد
>
خسته شدن هیچ ایرادی ندارد
>
>
>
برایش می‌گویم که خسته شدن ایستگاه آخر نیست و او حق دارد گاهی خسته باشد
>
حق دارد پا شل کند، آه بکشد، اخم کند
>
ولی باید بداند که ناامیدی به کسانی که دوستش دارند دخلی ندارد
>
و خوب نیست کسی امید را از دیگری بگیرد به خاطر ناامیدی خودش
>
چون رسمش این است که آدم راه خودش را پیدا می‌کند
>
و امید می‌تواند هزار بار دیگر هم برگردد
>
>
می‌خواهم برای بچه‌ام بگویم وقتی که دیگر بچه نباشد چه روزهای زیادی احساس خواهد کرد
>
که دنیا آن‌طور که من می‌گفتم نبود
>
که من با هزاری آرزو و ادعا، احتمالا هیچوقت نخواهم نتوانست سوسکی را ناز کنم
>
و خودم هم خوب می‌دانم نصیحت‌های من نمی‌توانست فراتر از ترس‌ها و نا‌امیدی‌ها و حقارت‌های خودم برود
>
پس نمی‌توانست او را همیشه حفظ کند
>
همینطور که آرزوهای من شاید کوچک بودند برای او

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 7:8 ::  نويسنده : اصغري

كاش دروغ رنگ داشت

    اگر دروغ  رنگ داشت هر روز شاید

ده‌ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می‌بست و بی‌رنگی کمیاب‌ترین چیزها بود

اگر عشق ارتفاع داشت

من زمین را زیر پای خود داشتم

و تو هیچ‌گاه عزم صعود نمی‌کردی

آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می‌گرفتی

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد

اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه می‌شد

و تمام محتوای سفره سهم همه بود

و هیچ‌کس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمی‌شد

اگر خواب حقیقت داشت

همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم

اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمی‌پرستیدند

و یک نفر کنار خیابان خواب گندم نمی‌دید

تا دیگری از سر جوانمردی بی‌ارزشترین سکه‌اش را نثار او کند

اگر مرگ نبود زندگی بی‌ارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید

اگر عشق نبود به کدامین بهانه می‌خندیدیم و می‌گریستیم؟

کدام لحظه ناب را اندیشه می‌کردیم؟

چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می‌آوردیم؟

آری بی‌گمان پیش‌تر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود

اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق می‌گذاشتند

و من با دستانی که زخم خورده توست

گیسوان بلند تو را نوازش می‌کردم

و تو سنگی را که من به شیشه‌ات زده بودم به یادگار نگه می‌داشتی و

ما پیمانه‌هایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر می‌کردیم

پيوندها