خدمات مشاوره و روانشناسي
ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد.
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 6:58 ::  نويسنده : اصغري

خدا آنجاست
درجمع عزیزترین‌هایت
خدا
در دستیست که به یاری می‌گیری
در قلبیست که شاد می‌کنی
در لبخندیست که بر لب می‌نشانی
خدا
در بتکده و مسجد نیست
در عطر خوش نان است
در جشن و سروریست که به پا می‌کنی
خدا
سرانجام از من و تو خواهد پرسید:
"آیا زندگی را زندگی کرده‌ای؟

پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:رقابت, :: 5:38 ::  نويسنده : اصغري

کلاه‌فروشی روزی از جنگلی می‌گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند. لذا کلاه‌ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد
متوجه شد که کلاه‌ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی
میمون را دید که کلاه‌هاي او را برداشته‌اند؛

فکر کرد که چگونه کلاه‌ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش
را خاراند و دید که میمون‌ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت
و دید که میمون‌ها هم ازاو تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه
خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاه‌ها را
بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه‌ها را جمع کرد و روانه شهر شد؛

سالهای بعد نوه او هم کلاه‌فروش شد. پدر‌بزرگ این داستان را برای نوه‌اش
را تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر
درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد؛
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون‌ها هم همان کار را کردند. او کلاهش
را برداشت, میمون‌ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش رابرروی زمین
انداخت ولی میمون‌ها این کار را نکردند؛

یکی از میمون‌ها از درخت پایین آمد و کلاه را از سرش برداشت
و در‌گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می‌کنی فقط تو پدر‌بزرگ داری؟؟؟؛

نکته: رقابت سکون ندارد.

 

 

چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 8:10 ::  نويسنده : اصغري

در روزگاری که خنده‌ی مردم از زمین خوردن توست،**
پس برخیز تا چنین مردمی بگریند..
صف اشتباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس می‌کنیم

و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می‌کنیم

سر آخر، چیزی که به حساب می‌آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی‌ای است که در آن سالها کرده‌اید
همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که
«ای کاش»
تکیه کلام پیریت نشود
چه داروی تلخی است وفاداری به خائن،
صداقت با دروغگو،
و مهربانی با سنگدل...
مشکلات امروز تو برای امروز کافی‌ست،
مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن..
اگر حق با شماست، خشمگین شدن نیازی نیست
و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید...
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها،
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین** ** **‏چگونه زندگی کنیم!
 هیچ وقت رازت رو به کسی نگو؛
وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی،
چطور انتظار داری کس دیگه ای برات راز نگه داره؟
هیچ انسانی دوست نداره بمیره!
‏اما همه
آرزو میکنن برن به** **‏بهشت.
اما، یادمون میره که برای رفتن به بهشت اول باید مرد**...**
زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می‏شوند؛
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان که خدا می‏‌خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
فریب مشابهت روز و شب‌ها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمی‌شود….
**یادمان باشد که: آن هنگام که از دست دادن عادت می‌شود
به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست….
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
برای دوست داشتن وقت لازم است،
اما برای نفرت** **گاهی فقط
یک حادثه یا یک ثانیه کافی است.
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "**‏مگه کوری؟**"
مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می‌کنی،** ‏بدان که زندگی می‌کنی...
هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان** ** **‏دهنده ی قدرت من نیست!
‏مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته** ** **‏است
در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی‌ماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست
نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع می‌کنیم
بلکه قلبهایی است که جذب می‌کنیم
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می‌کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می‌کنند
برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛
یکی در آسمان و یکی در قلب

سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:روانشناسي دوستي, :: 6:52 ::  نويسنده : اصغري

دختر کوچولو و پدرش از رو پلي مي‌گذشتن.
پدر يه جورايي مي‌ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.
دختر کوچيک گفت: نه بابا، تو دست منو بگير.
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی می‌کنه؟

دخترک جواب داد: اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي برام بيوفته،امکانش هست که من دستت را ول کنم.
اما اگه تو دست منو بگيري، من با اطمينان مي‌دونم هر اتفاقي هم که بيفته،
هيچ وقت دستم رو ول نمي‌کني.
در روابط دوستانه ماهیت اعتماد
به قید و بندهاش نیست؛ به عهد و پیمان‌هاش هست.
پس
دست کسی رو که دوست داری بگیر،
به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رو بگیره.....

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:دهش و بخشش,ادبيات دهش, :: 6:21 ::  نويسنده : اصغري

وقتی از دارایی خود چیزی می‌بخشی چندان عطایی نکرده‌ای.

بخشش حقیقی آن است که از وجود خود به دیگری هدیه کنی. زیرا دارایی تو چیزی

نیست جز متاعی که از ترس نیازهای فردا آن را نگاهبانی می‌کنی.

کسانی هستند که بسیار، اندک می‌بخشند تا به وصف کرامت شناخته شوند و همین شوق

به نام و شهرت، هدیه ی آن را مسموم می‌کند.

و کسانی هستند که از کم، تمام را می‌بخشند.

آنان به حیات و کرامت بی پایان آن ایمان دارند و کیسه‌شان هیچ‌گاه تهی نخواهد

ماند.

و کسانی هستند که با لذت می‌بخشند، همان لذت پاداش آنهاست.

و کسانی هستند که به رنج و سختی می‌بخشند و آن رنج و سختی غسل تعمید آنهاست.

و کسانی هستند که می‌بخشند و از رنج و لذت فارغند و سودای فضیلت و تقوا نیز

در سر  ندارند. همچون درخت عطر آگین مورد که در دره‌ای دوردست شمیم جان پرورش

را هر نفس به دست نسیم می‌سپارد.

خداوند از دستهای چنین بخشندگانی با آدمیان سخن می‌گوید و از پشت چشم آنان بر

زمین لبخند می‌زند.

بخشیدن در پاسخ درخواست نیکوست،

اما نیکوتر از آن بخشیدن است پیش از درخواست،از راه فهم. و برای انسان گشاده

دست جستجوی پذیرنده ی بخشش لذتی است که برای لذت بخشیدن فزونی دارد.

آیا چیزی هست که باید از بخشش آن دریغ کرد؟

هر چه هست روزی به ناچار خودبخود بخشیده خواهد شد،

پس چه بهتر اکنون که کسی را بدان نیازی هست آن را ببخشی تا فرصت بخشش از آن

تو باشد و بر وارثان نماند.

و آن کس که شایسته است تا از اقیانوس بیکران حیات آب نوشد، این شایستگی را نیز

دارد که تو جام او را از جویبار کوچک خود پر کنی.

و کدام شایستگی بیش از شجاعت و اعتماد به نفس که درخواستن است و کدام بایستگی

بیش از خیرو نیکویی که در نفس دریافت.

و تو کیستی که نیازمند پیش تو عریان شود و جامه غرور چاک کند که تو شایستگی او

را عریان بینی و غرور او را بی‌شرم نظاره کنی.

نخست بنگر که آیا تو خود مقام بخشندگی را شایسته‌ای، و آیا این مرتبه را یافته‌ای که واسطه در فیض بخشش باشی؟

زیرا به راستی زندگی است که به زندگان چیزی می‌بخشد و تو که خود را دهنده مي‌بینی، تنها شاهد و گواه این بخششی... .

زندگی کردن صرفا به تغذیه‌ی درست و
ورزش ختم نمی‌شود. سلامت روح تاثیر بزرگی بر سلامت جسم می‌گذارد.
کارشناسان معتقدند که رضایت، خوش بینی، اجتماعی بودن و معاشرت عوامل موثر
بر سلامت انسان هستند.
کارشناسان مسائل پزشکی روان‌تنی (psychosomatic) تاثیر خوش‌بینی و رضایت
انسان‌ها را بر سلامت جسمی و طول عمر آنان ‌بررسی کرده‌اند.
پروفسور هنینگزن در دانشگاه مونیخ آلمان فعالیت می‌کند و متخصص مسائل
روان‌تنی است. به گفته‌ی او خوش‌بینی و رضایت در سلامتی جسمی طول عمر
انسان تاثیر مثبت می‌گذارد.
پژوهشی درازمدت در آمریکا
در ایالات متحده آمریکا تحقیقی به مدت ۸ سال با نام Women’s Health
Initiative درباره‌ی رابطه‌ی سلامت روح و جسم زنان صورت گرفته است. نتایج
این تحقیق نشان می‌دهد، انسان‌هایی که همواره ناراضی و بدبین هستند،
بیشتر دچار عفونت‌های مزمن می‌شوند.
گام‌هایی برای درمان افسردگی
حدود ۵ درصد جمعیت آلمان از افسردگی رنج می‌برد. افسردگی مهمترین دلیل
خودکشی به شمار می‌رود.
خطرات زندگی در شهر برای سلامت روحی
کسانی که در شهرها زندگی می‌کنند، بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به
بیماری‌هایی روانی قرار دارند. دانشمندان در جریان پژوهشی جدید متوجه
شده‌اند که مغز ساکنان شهرها واکنشی بسیار قوی ‌نسبت به استرس نشان
می‌دهد. (29.06.2011)
بخشش به نفع بخشنده است
بخشودن نوعی از خودگذشتگی است. دانشمندان به تازگی به این نتیجه
رسیده‌اند که بخشودن نه تنها به نفع کسی است که بخشیده می‌شود، بلکه فردی
که می‌بخشد نیز نصیبی می‌برد، زیرا احساسات منفی را از خود دور می‌کند.
در این پژوهش، محققان سبک زندگی ۱۰۰ هزار زن را با بیماری‌های جسمی
‌آنها، همانند سرطان یا بیماری‌های قلبی، در ارتباط دیدند و به این نتیجه
رسیدند که زنانی که رفتارهای پرخاشگرانه و خصومت‌آمیز داشتند، بیشتر از
دیگران در معرض خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی بودند. اما خوش‌بین‌ها به
نسبت طول عمر بیشتری داشتند. افرادی که خوش بین و راضی هستند سالم‌تر
زندگی می‌کنند، تغذیه‌ی بهتری دارند و کمتر سیگار می‌کشند.
نقش روابط اجتماعی
نقش خانواده و دوستان نیز در این میان از اهمیت بسیاری برخوردار است.
داشتن روابط اجتماعی متعدد باعث سلامت روح می‌شود. به گفته‌ی پروفسور
هنینگزن، تحقیقات سال‌های اخیر نشان دادند که داشتن زندگی‌ فعال اجتماعی،
انسان را سالم نگه می‌دارد و بالعکس تنهایی می‌تواند انسان را بیمار کند.
مراجعه به روانپزشک
اما اینکه سلامت روحی دقیقا منجر به پدیداری چه مکانیسم‌هایی در بدن
می‌شود، هنوز مشخص نیست. امری که روشن است، این است که احساسات مثبت در
برخی عملکردهای سیستم دفاعی بدن تاثیر مثبت می‌گذارد. به همین دلیل گمان
می‌رود که افراد شاد و خوشبین آسیب‌پذیری کمتری در برابر بیماری‌های
عفونی دارند.
کارشناسان معتقدند که بین سلامت جسمی و چگونگی نگرش به زندگی ارتباط وجود
دارد. به همین خاطر هر انسانی این انتخاب را دارد که دیدگاه خود را به
زندگی تغییر دهد. اما این کارشناسان درعین‌حال تاکید می‌کنند که اگر فردی
احساس کند که به طور مداوم بدبین است، باید به یک روانپزشک مراجعه کند.
زنان و مردان در رویارویی با مسائل و مشکلات روحی تفاوت‌های زیادی با هم
دارند. در این زمینه زنان راحت‌تر به سراغ روانپزشک و روان‌درمانگر
می‌روند و بیشتر از کمک‌های تخصصی بهره‌ می‌برند تا مردان.

کشاورزی فقير از اهالی اسکاتلند فلمينگ نام داشت. يک روز، در حالی که به
دنبال امرار معاش خانواده‌اش بود، از باتلاقی در آن نزديکی صدای درخواست
کمک را شنيد، وسايلش را بر روی زمين انداخت و به سمت باتلاق دويد...
پسری وحشت‌زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فرياد می‌زد و تلاش
می‌کرد تا خودش را آزاد کند.
فارمر فلمينگ او را از مرگی تدريجی و وحشتناک نجات داد...
روز بعد، کالسکه‌ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمينگ رسيد.
مرد اشراف‌زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمينگ
نجاتش داده بود.
اشراف‌زاده گفت: «می‌خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی
کشاورز اسکاتلندی جواب داد: «من نمی‌توانم برای کاری که انجام داده‌ام پولی بگيرم
در همين لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف‌زاده پرسيد: «پسر شماست؟»
کشاورز با افتخار جواب داد: «بله»
-
با هم معامله می‌کنيم. اجازه بدهيد او را همراه خودم ببرم تا تحصيل
کند. اگر شبيه پدرش باشد، به مردی تبديل خواهد شد که تو به او افتخار
خواهی کرد...
پسر فارمر فلمينگ از دانشکدة پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصيل شد و
همين طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سِر الکساندر فلمينگ کاشف
پنسيلين مشهور شد...
سال‌ها بعد، پسر همان اشراف‌زاده به ذات الريه مبتلا شد.
می‌دانید چه چيزی نجاتش داد؟ پنسيلين!

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:سخنان بزرگان, :: 7:55 ::  نويسنده : اصغري

يا چنان نمای که هستی، يا چنان باش که می‌نمايی

 

 «بايزيد بسطامی»

 

بدترين و خطرناکترين کلمات اينست: «همه اين جورند». تولستوی

 

حقيقت چيزي نيست که نوشته مي‌شود .. آن چيزي است که سعي مي‌شود پنهان بماند!

 

به جاي اين كه سعي كنيد مرد موفقيت باشيد، سعي كنيد مرد ارزشها باشيد.

 

آلبرت انيشتين

 

اگر همواره مانند گذشته بينديشيد، هميشه همان چيزهايي را به‌دست مي‌آوريد كه تا بحال كسب كرده‌ايد .

 

 فاينمن

 

وقتی انسان دوست واقعی دارد كه خودش هم دوست واقعی باشد. «امرسون»

 

در بين تمامي مردم تنها عقل است كه به عدالت تقسيم شده زيرا همه فكر مي‌كنند به اندازه كافي عاقلند.  رنه دكارت

 

فرق انسان و سگ در آنست كه اگر به سگی غذا بدهی هرگز تو را گاز نخواهد گرفت.

تولستوی

 

کسی که می‌خواهد رازی را حفظ کند بايد اين واقعيت را که رازی دارد، کتمان کند.   گوته

 

 

هيچ شعری شاعر ندارد، هر خواننده‌ی شعری شاعر آن لحظه‌ی شعر است.   پابلو نرودا

 

 خداوند آزادی را آفريد و بشر بندگی را. «آندره شينه» 

 

 

 وقتی نهال آزادی ريشه گرفت به سرعت رشد ونمو می‌کند. «جورج واشنگتن»

 

 

 کسی‌که حفظ جان را مقدم بر آزادی بداند، لياقت آزادی را ندارد. «بنجامين فرانکلين»

 

 

دوستان جديد پيدا کنيد اما دوستان قديمی را هم حفظ کنيد، اينها نقره و آنها طلا هستند. «پرمودابترا»

 

اگر می‌خواهيد در زندگی دوستان وفادار و ياران غمخوار داشته‌باشيد، کم و خيلی دير با مردم دوست شويد .«هرشل»

 

نه از خودت تعريف کن و نه بدگويی. اگر از خودت تعريف کنی قبول نمی‌کنند و اگر بدگويی کنی بيش از آنچه اظهار داشتی تو را بد خواهند پنداشت.   کنفوسيوس

 

هرگز مردی ولو بسيار نادان را نديدم که از وی چيزی نتوانسته‌ام بياموزم.  گالیله

 

بزرگترين درس زندگی اينست‌که گاهی احمق‌ها هم درست می‌گويند.

 

وينستون چرچيل

 

نخستين نشانه فساد ترک صداقت است. «ميشل دو مونتی»

 

بالاتر از همه چيز اين‌است‌که با خودمان صادق باشيم. «ويليام شکسپير»

 

در جهان تنها دو گروه از مردم هستند که هرگز تغيير نمی‌يابند؛ برترين خردمندان و پست‌ترين بی‌خردان.

 

کسی که زياد حزف می‌زند، يا زياد می‌داند يا زياد دروغ می‌گويد.

 

اگر قرار باشد بايستی و به طرف هر سگی که پارس می‌کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی‌رسی.   لارنس استرن

 

چهار روش برای اتلاف وقت وجود دارد: کار‌نکردن، کم کار‌کردن، بد کار‌کردن و کار بيهوده‌ کردن. «آبه‌دولا‌روش» 

 

سکوت جوابی غيرقابل پاسخ است.    ج. ک. چسترتون

 

انسان برای پيروزی آفريده شده است، او را ميتوان نابود کرد ولی نميتوان شکست داد. «ماهيگير ودريا»  ارنست همينگوی

 

پيروزی آن نيست که هرگز زمين نخوری، آنستکه بعداز هر زمين خوردنی برخيزی.  گاندی

 

اگر می‌دانستند تا كنون چند بار حرفهای ديگران را بد فهميده‌اند، هيچكس در جمع اينهمه پر حرفی نمی‌كرد. يوهان ولفگانگ گوته

 

اگر آدم خوبی با تو بدی کرد،چنان وانمود کن که نفهميده‌ای. او توجه خواهد کرد و مدت زيادی مديون تو خواهد بود.  يوهان ولفگانگ گوته

 

ديوانگی بشر آنچنان ضروری است که ديوانه نبودن خود شکل ديگری از ديوانگی است.  پاسکال

 

عشق عينک سبزی است که با آن انسان کاه را يونجه می‌بيند.  مارک تواين

 

عشق تنها به چشمان يکديگر خيره شدن نيست، بلکه متفقا به بيرون، به جهت معينی نگاه کردن است.

 

«دکتر تامس.آ.هريس»

 

همه مردم را «بعضی مواقع» می‌توان فريفت و بعضی از مردم را برای «همه عمر». ليکن نميتوان همه مردم را برای همه عمر فريب داد.

 

«موفقيت» بدست‌آوردن چيزی است که دوست داری و «خوشبختی» دوست داشتن چيزی است که بدست‌آورده‌ای.

 

 

آنکه می‌خواهد روزی پريدن آموزد، نخست می‌بايد ايستادن، راه رفتن، دويدن و بالارفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی‌کنند.   نیچه

 

هيچوقت نمی‌توانيد با مشت گره‌کرده دست کسی را به گرمی بفشاريد.  گاندی

 

اگر از کسی متنفری از قسمتی از خودت در او متنفری، چيزی که از ما نيست نمی‌تواند افکار ما را مغشوش کند.    هرمان هسه

 

۱. مادر شاهکار طبيعت است. «گوته»

 

۲.خانه بدون زن عفيف، گورستان است. «بالزاك»

 

مدتها پيش آموختم که نبايد با خوک کشتی گرفت، خيلی کثيف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک ار اين کار لذت می‌برد.

 

شما ممکن است بتوانيد گلی را زير پا لگدمال کنيد، اما محال است بتوانيد عطر آنرا در فضا محو سازيد. «ولتر؛ نويسنده فرانسوی ۱۷۷۸-۱۶۹۴»

 

 اين شيوه سگ است که به تلافی سنگی که به او زده‌اند، سگ ديگری را گاز می‌گيرد. «زهار»

 

خدا هرکسی را که مثل من خوب باشد دوست دارد، اما هر کسی را که مثل تو بد باشد دوست ندارد. اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم. چون دلم برايت می سوزد وقتی

که می بينم هيچ کس دوستت ندارد!

 

وجدان صدای خداوندی است. «لامارتين»

 

برای تربيت اراده بهترين زمان ايام جوانی است.

 

«فيثاغورث»

 

باطن وسيرت مردم را در حين بدبختی آنان می‌توان شناخت.    دانیال نبی

 

مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زنها را حسادت.

زن زشت در دنيا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زيبا جلوه دهند.      برنارد شاو

 

دنيا را نگه‌داريد. می‌خواهم پياده شوم. «آنتونی نيولی»

وقتی جوانتر بودم همه چيز را به خاطر می‌آوردم، حالا می‌خواست اتفاق افتاده باشد يا نه!« مارک تواين»

 

شکوه دنيوی همچون دايره‌ای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده می‌شود و سپس در نهايت بزرگی هيچ می‌‌شود. «ويليام شکسپير»

 

حقيقت براي آدمی، همانست كه از او يك آدم می‌سازد. «زمين انسانها»

 

آنتوان سنت اگزوپری

 

مراقب باشيد چيزهايی را که دوست داريد بدست‌آوريد وگرنه ناچارخواهيد بود چيزهايی را که بدست آورده‌ايد دوست داشته‌باشيد  جرج برنارد شاو

 

«شعار گاليله»: کار کنيد تا همه غصه‌ها و پريشانيهای خود را فراموش کنيد.

ــ هيچ چيز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی را به خوشبختی نزديک نمي‌سازد. «موريس مترلينگ»

 

«هيچ وقت با يه آدم احمق دهن به دهن نشو. چون كساني كه از بيرون نظاره‌گر اين دعوا هستند، احمق‌تر از اوني هستند كه بتونن تشخيص بدن حق با توئه يا اون

 

 

پرنده پنج خصلت داشت

نخستين اوج در پرواز

سپس پرواز بی‌همراه

سه ديگر به منقارش هدف گيرد فرا کهکشانها را

چهارم رنگ بی‌رنگی

ودر پايان

نوايش همچنان نجوا

«افسانه‌های قدرت؛ کارلوس کاستاندا»

 

بنده آنی که در بند آنی. «ابوسعيد ابو‌الخير»

 

مولوی:

«بر هر چه همی لرزی می‌دان که همان ارزی

زين روی دل عاشق از عرش فزون باشد

 

ـــ بهترين کارها سه کار است:

تواضع بهنگام دولت، عفو هنگام قدرت و بخشش بدون منت.

ـــ ميانه‌روی در خرج يک نيمه معيشت است،

دوستی با مردم يک نيمه عقل و خوب پرسيدن يک نيمه دانش.

«رسول‌اکرم(ص

 

دوست هر کس خرد و دانش او و دشمنش جهل و نادانی اوست. امام رضا(ع)

راز موقع دوستی را زمان دشمنی ابراز کردن؛ دور از جوانمردی انسانيت و مردانگی است.امام جعفر صادق(ع)

بهترين دوست تو آنست که اشتباهات تو را فراموش کند و خوبيهايت را به ياد داشته باشد.امام حسن عسگری(ع)

از عاجزترين مردم کسي است که نتواند دوست پيدا کند و از او عاجزتر آنکه دوستش را از خود دور کند. امام علی(ع)

 

وقتي كبوتري شروع به معاشرت با كلاغها ميكند پرهايش سفيد ميماند، ولي قلبش سياه ميشود. «مارك تواين»

هرگز در ميان موجودات مخلوقي كه براي كبوتر شدن آفريده شده كركس نميشود. اين خصلت در ميان هيچ يك از مخلوقات نيست جز آدميان. «ويكتورهوگو؛ بينوايان»

 

زندگی جبر نيست؛

اگر بشناسيم چندجمله‌ای محبت و ايثار را

اتخاد ناگسستنی دلهای اهل ايمان را

بسط انسانيت و تجزيه کدورتها و عداوتها را اگر دوستيها را جمع، دشمنيها را کم،

شاديها را ضرب و غمها را تقسيم کنيم،

محبتها را به توان برسانيم و کينه‌ها را به زير راديکال ببريم،

مفهوم زيبای زندگی را می‌فهميم. چندجمله‌ای زندگيتان «تعريف شده‌تر» و اتحاد قلبهايتان مستحکم‌تر باد.

 

دل بی دوست درخت بی ثمر است. حضرت علی (ع)

 

وقتی همه با من هم‌عقيده می‌‌شوند تازه احساس می‌کنم که اشتباه کرده‌ام. «اسکار وايلد»

 

نمی‌توانيم کاری کنيم که مرغان غم بالای سر ما پرواز نکنند اما می‌توانيم نگذاريم که روی سر ما آشيانه بسازند. «ضرب‌المثل چينی»

حتی ميمونها نيز گاهی از درخت می‌افتند. «ضرب‌المثل‌ژاپنی»

 

The most beautiful thing we can experience is the mysterious. It is the source of all art and science.

Albert Einstein

Of the symptoms for which physicians are consulted, pain in one form or another is the mostcommon and often the most urgent. Properly assessed, it stands

pre-eminent among sensory phenomena of disease as a guide to diagnosis

Charles H. Mayo

Physicians think they do a lot for a patient when they give his disease a name.

Immanuel Kant

To write prescriptions is easy, but to come to an understanding with people is hard.

Franz

 

آلبرت اینشتین : من هرگز به آينده فكر نمي‌كنم، چرا كه خودش به زودي خواهد آمد.

 

 

I never think of the future - it comes soon enough

 

Albert Einstein

 

سخنان مهاتما گاندی

 

- پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی.

 

- تمامی گناهان ، نهانی صورت می گیرد. آن لحظه ای که درک کنیم خداوند حق بر افکار ما گواه است ، شاید رها و آزاد شویم.

 

-  هیچ چیز نمی تواند مانع آن شود که به همسایگان خویش در ماورای مرزهای خود نیز خدمت کنیم . .

 

-  خود را قربانی کنیم بهتر است تا دیگران را.

 

- این مرزها را هرگزخداوند به وجود نیاورده است . . 

 

گالیله : هیچ چیزی را نمی توان به کسی یاد داد، ولی می توان به او کمک کرد تا پاسخ ها را از درون خود بیابد....

 

ویلیام شکسپیر : گذشت زمان بر آنها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آنها که می هراسند بسیار تند، بر آنها که به سر خوشی می گذرانند بسیار کوتاه است. اما بر...

 

ماریو لاگومن:  با زمان قرار زندگی مسالمت آمیز گذاشته ام که نه او مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم، سرانجام که به هم خواهیم رسید....

 

ویکتور هوگو : هرگز در ميان موجودات مخلوقي كه براي كبوتر شدن آفريده شده كركس نميشود. اين خصلت در ميان هيچ يك از مخلوقات نيست جز آدميان....

 

پیامهای کوتاه، مفید و خواندنی

 

گوش دادن را بياموز . گاهي اوقات فرصتها بسيار آهسته در مي زنند.

 

1. نگران فردا نباش ، فردا به قدر كافي نگراني هاي خود را دارد.لزومي ندارد بر مشكلات هر روز بيفزايي!

 

2. آدمها فقط در يك چيز مشتركند:متفاوت بودن .

 

3. يك درخت هرچقدر هم كه بزرگ باشد با يك دانه آغاز مي شود.

 

4. اراده آهنين ،زمين خوردگي هفت باره و بلند شدن هشت باره است

 

* هر كسي به من كلمه اي بياموزد مرا بنده خود كرده است.

 

* قناعت ثروتي است كه پاياني ندارد.

 

* هر كه خود را بشناسد، خدا را شناخته است.

 

* شجاع ترين مردم آن است كه حرف حق را بزند.

 

* بزرگترين جهاد‌، مبارزه با نفس است.

 

* شمشير آخته‌ دردست‌ مرد شجاع‌، عزيزتر از سخن‌ راست‌ نيست‌.

 

1-«روزي كه مال و فرزندان سود نبخشد مگر كسي كه دلي پاك نزد خداوند آورد

 

2-پياده در شطرنج اگر تا آخر راه ادامه بدهد ، وزير مي شود...!!!

 

3-انسان با 3 بوسه تكميل ميشود: 1)بوسه ي مادر كه با آن پا به عرصه خاكي ميگذارد 2) بوسه ي عشق كه با آن يك عمر زندگي ميكند 3)بوسه خاك كه با ان پا به عرصه ابديت

ميگذارد.

 

الفبــــای زنــــدگی

 

با استفاده از حروف فارسی و انگلیسی

 

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

 

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

 

پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات

 

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

 

پیامهای کوتاه، مفید و خواندنی

 

1- اگر اولش به فکر آخرش نباشي آخرش به فکر اولش مي افتي.

 

2- لذتي که در فراغ هست در وصال نيست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بيم فراغ .

 

3- پروردگارا به من آرامش ده تا بپذيرم آنچه را که نمي توانم تغيير دهم و دليري ده تا تغيير دهم آنچه را که مي توانم تغيير دهم. بينش ده تا تفاوت ايندو را دريابم

مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنيا و مردم آن مطابق ميل من رفتارکنند.

 

جمله های برگزیده

 

کسی گه خوابه را می شه بیدار کرد ولی کسی که خودش را بخواب زده را نه

پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, :: 4:32 ::  نويسنده : اصغري

 روز و روزگاران پيش، مرد جوان و نجيبي راه سفر در پيش گرفت. با اسب سفر مي‌کرد. هنوز چندان راهي نرفته بود که يک سوسک طلايي به طرفش پرواز

کرد و گفت : سلام مرد جوان. مي‌شود من هم با شما بيايم؟

مرد جوان گفت: چرا که نشود، البته که مي‌تواني با ما بيايي.

پس سوسک هم پريد پشت اسب و به راه افتادند. کمي که دور شدند تخم مرغي به طرف آنها قل خورد و به زبان آمد که: سلام مرد جوان، مي‌شود من هم با شما بيايم؟ مرد

جوان گفت: چرا که نشود. البته که مي‌تواني با ما بيايي.

آن وقت تخم مرغ هم به پشت اسب سوار شد و مرد جوان و سوسک طلايي و تخم مرغ راه افتادند. باز راهي نرفته بودند که خرچنگي سلانه سلانه سر راهشان سبز شد و گفت: سلام

مرد جوان، مي‌شود من هم با شما بيايم؟ مرد جوان هم گفت: چرا نشود. البته که مي‌تواني با ما بيايي. و خرچنگ هم سوار اسب شد.

مرد جوان، سوسک طلايي، تخم مرغ و خرچنگ راهي نرفته بودند که ابگرداني سر راهشان سبز شد و با التماس گفت: سلام مرد جوان. مي‌شود من هم با شما بيايم؟ مرد جوان

هم گفت: چرا نشود. البته که مي‌تواني با ما بيايي. و آبگردان هم سوار اسب شد.

مرد جوان، سوسک طلايي، تخم مرغ، خرچنگ و آبگردان به راهشان ادامه مي‌دادند که يک چيز نوک‌تيز يعني يک درفش لي لي کنان پيش آمد و گفت: سلام مرد جوان. مي‌شود

من هم با شما بيايم؟ مرد جوان هم گفت: چرا نشود. البته که مي‌تواني با ما بيايي. و درفش هم سوار اسب شد.

مرد جوان، سوسک طلايي، تخم مرغ، خرچنگ، آبگردان و درفش به راهشان ادامه مي‌دادند که يک هاون بزرگ قل قل خوران پيش آمد و گفت: سلام مرد جوان. مي‌شود من هم با

شما بيايم؟ مرد جوان هم گفت: چرا نشود. البته که مي‌تواني با ما بيايي و هاون هم سوار اسب شد (بيچاره اسبه!).

مرد جوان، سوسک طلايي، تخم مرغ، خرچنگ، آب گردان، درفش و هاون سوار بر اسب به راهشان ادامه مي‌دادند که حصيري چرخ چرخ زنان پيش آمد و گفت: سلام مرد جوان. مي‌شود من هم با شما بيايم؟ مرد جوان هم گفت: چرا نشود. البته که مي‌تواني با ما بيايي. و حصير هم پشت اسب سوار شد.

مرد جوان، سوسک طلايي، تخم مرغ، خرچنگ، آبگردان، درفش، هاون و حصير سوار بر اسب به راهشان ادامه مي‌دادند که يک زنبه ي چوبي خرامان خرامان در جاده پيش آمد و

گف: سلام مرد جوان. مي‌شود من هم با شما بيايم؟ مرد جوان گفت: چرا نشود، البته که مي‌تواني با ما بيايي. و زنبه ي چوبي هم پشت اسب سوار شد (ديگه چي از اين اسب

موند!!).

مرد جوان، سوسک طلايي، تخم مرغ، خرچنگ، آبگردان، درفش، هاون، حصير و زنبه ي چوبي سوار بر اسب به راهشان ادامه دادند.

غروب بود که به يک خانه ي کوهستاني رسيدند. مرد جوان در خانه را زد. کسي‌جواب نداد. مرد جوان که صدايي را از داخل خانه مي‌شنيد در را باز کرد و ديد دختر جواني

آنجا دارد زار زار گريه مي‌کند.

پرسيد: چه شده، چرا داري گريه مي‌کني؟

دختر گفت: ببري در کوه پشت اين خانه است که هر شب از کوه سرازير مي شود و به اينجا مي‌آيد. اين ببر شب هاي پيش پدرم، مادرم، برادرم و خواهرم را خورده است و

امشب هم نوبت من است. براي اين است که گريه مي‌کنم.

مرد جوان دلش سوخت و گفت: دختر بيچاره. ديگر نترس، من و دوستانم کمکت مي‌کنيم.

آنگاه مرد جوان دوستانش را صدا زد و به هر يک از آنها گفت که بايد چکار کنند: سوسک طلايي در گوشه اتاق منتظر مي‌ماند و تا ببر آمد شمع را با بالهايش خاموش

مي‌کند. تخم‌مرغ در ميان خاکسترهاي‌اجاق پنهان مي‌شود و تا ببر نزديکش رسيد وسط چشم‌هايش مي‌ترکد. خرچنگ در ميان لگن آب منتظر مي‌ماند تا به چشم‌هاي ببر چنگ

بزند. ابگردان پشت ديگچه پنهان مي‌شود و محکم مي زند توي سر ببر. بعد مرد جوان درفش را برد کنار در و زير پادري قرار داد و به آن گفت وظيفه‌اش اين است که توي

پاي ببر فرو رود. بعد از هاون خواست که بالاي سقف برود و به موقع خودش را روي ببر بيندازد و او را له کند. به حصير و زنيه ي چوبي هم گفت که در انبار پنهان شوند

و منتظر بمانند تا هر وقت لازم شد بيايند و ببر نيمه جان را دور کنند.

هنگامي که مرد جوان همه ي دوستانش را آماده کرد دختر جوان به اتاقش رفت و شمعي روشن کرد و مرد جوان هم خودش را پنهان نمود.

چيزي نگذشت که ببر از کوه به سوي خانه ي دختر راه افتاد و همينکه داخل خانه شد سوسک طلايي با بال‌هايش شمع را خاموش کرد.

ببر غرغر کنان گفت: در تاريکي که نمي‌توانم دختر را بخورم. . رفت طرف اجاق و آتش را فوت کرد. ناگهان تخم‌مرغ ترکيد و خاکسترهاي داغ را پراند توي چشم هاي ببر.

ببر فرياد کرد: آخ چشم‌هايم! و دويد به طرف لگن اب تا چشم هايش را با آب بشويد. خرچنگ معطل نکرد و با چنگال هايش جفت چشم هاي ببر را از جا کند. ببر کور شده

پس پس رفت و خورد به ديگچه که ناگهان آبگردان بالاپريد و محکم زد توي سر ببر.

ببر وحشت زده دويد طرف در که در آنجا هم درفش فرو رفت به پايش. درد چنان شديد بود که ببر جست زد بيرون و درست همين وقت هاون سنگين از بالاي بام افتاد پايين

و او را له کرد.

و بدين ترتيب زندگي ببر به پايان رسيد.

دختر از مرد جوان تشکر کرد و از او خواهش کرد که پيش او بماند. مرد جوان با آن دختر ازدواج کرد و از آن به بعد آندو به همراه دوستان همسفر مرد جوان به خوبي

و خوشي زندگي‌ کردند.

چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:خدا,روانشناسي توكل, :: 7:44 ::  نويسنده : اصغري

روزای خوش زندگی چون در نظر ما خوب هستند به همون اندازه کوتاه اند، برعکس روزای سخت که یه روزش اندازه یه سال طولانی میشند.. میخوام از روزای خوش بگم، وقتی که دانشجو بودم و با دوستام درس میخوندیم و گهگاهی هم با هم شوخی میکردیم. چه قدر زود گذشت.

بعد از این که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم، دنبال کار مناسبی بودم، اما کو کار. دوستام هم که هر کدوم یه جایی بودند و مشغول یه کاری. خانواده ما یه خانواده متوسط بود. پدرم یه کارمند بازنشسته بود و دخلش به خرجش   نمیرسید، به همین دلیل بود که میخواستم زود تر کار پیدا کنم.

روزا میگذشت تا اینکه با هزار دردسر تونستم تو یه شرکت مشغول به کار بشم. حقوقم زیاد نبود  و نمیتونستم کمک زیادی به پدرم در مخارج خونه بکنم. چند وقتی گذشت و من به دنبال کار نیمه وقتی بودم که بعد از کار شرکت انجام بدم، تا این که به واسطه یکی از دوستام به یک آموزشگاه خصوصی برای تدریس معرفی شدم و چند شاگرد خصوصی گرفتم. دستمزدش بد نبود، هم در شرکت کار میکردم و هم تدریس میکردم. خوشحال بودم که میتونم گهگاهی گوشت مرغ و میوه بخرم و دست خالی به خونه نرم. مدتی گذشت، تا اینکه خواهرم سخت بیمار شد. پدر و مادرم خیلی ناراحت بودند. خرج و مخارج مداوای خواهرم خیلی زیاد بود. پدرم تصمیم گرفت بره مسافرکشی.  هر روز پدرم با اون سن و سالش میرفت و شب برمیگشت. یه شب دیدم سر و صورتش زخمیه، اصلاً هیچ چی نگفت. بعداً فهمیدم سر مسافر بحثش شده و کار به کتک کاری کشیده. حال خواهرم یه مقدار بهتر شده بود و ما از این بابت خوشحال بودیم، تا اینکه یه شب که من و مادرم نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم، به ما خبر دادند که پدرم تو جاده تصادف کرده. بلا فاصله با آژانس به محل تصادف رفتیم. پدرم سالم بود ولی سرنشینای اون ماشینی که پدرم باهاش تصادف کرده بود بد جوری آسیب دیده بودند. پدرم را زندانی کردند و براش دیه بریدند، چون اونو مقصر میدونستند. برای آزادی پدرم به عمو عمه خاله و داییم رو انداختیم ولی هیچ کدوم به ما کمک نکردند. کسایی که وقتی گرفتار بودند، پدرم بهشون کمک کرده بود، صراحتاً گفتند نمیتونیم کمکتون کنیم. نمیدونستم باید چی کار کنم. یه شب که من و مادرم داشتیم با هم حرف میزدیم و دنبال راه چاره میگشتیم، یه دفعه از اتاق خواهرم یه صدایی شنیدیم، با عجله رفتیم اونجا که دیدیم خواهرم دوباره حالش بد شده، فوراً پنجره را باز کردم تا هوای داخل اتاق عوض بشه،  خواهرمو بغل کردم و شونه هاشو مالش دادم. بعد از چند دقیقه حالش یه مقدار جا اومد.

اون شب تا صبح گریه کردم و با خدا حرف زدم. صبح از خونه رفتم بیرون، ناخودآگاه یاد همکلاسی دانشگاهیم مریم افتادم. رفتم خونه شون مادرش به گرمی ازم استقبال کرد. ازش سراغ مریم را گرفتم. اونم شماره مریمو بهم داد. از وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودیم، دیگه از هم خبر نداشتیم، چون هر کدوم گرفتار زندگی خودمون بودیم. بهش زنگ زدم و جریان زندگیمو براش تعریف کردم. اونم با صبر و حوصله به حرفام گوش داد. گاهی وقتا گوش کردن به درد و دل آدما هم میتونه تءثیر گزار باشه. وقتی حرفام تموم شد، بهم گفت من چند میلیونی پس انداز دارم، گفتم خسارت ماشین و دیه پول زیادی میخواد. مریم گفت این پول را بهت میدم، فعلاً یه حساب قرض الحسنه باز کن و   پول را بزار  تو حساب. از طریق یکی از آشنا های پدرم هم یه کاری برات پیدا میکنم که حقوقش خوبه،  با این پول و درآمد اون کار میتونی ظرف مدت چند ماه پدرت رو آزاد کنی. با خوشحالی ازش تشکر کردم و جریان را به مادرم گفتم. حدود یه ساعت بعد صدای زنگ در حیاط منو از افکارم بیرون آورد، زود رفتم در  را باز کردم. پدر مریم بود یه پاکت داد دستم، منم تشکر کردم. وقتی درشو باز کردم، دیدم داخلش یه چک به مبلغ پنج میلیون تومان، در وجه حامله. همون روز یه حساب قرض الحسنه در بانک افتتاح کردم و پول را گذاشتم داخل حساب. قرار شد از فردا هم برم سر کار از 8 صبح تا 7 عصر کار میکردم. مدتی گذشت تا اینکه یه روز که برای یه کار بانکی رفته بودم، چشمم به اسامی برندگان قرعه کشی حسابهای قرض الحسنه افتاد. یه دفعه یه چیزی دیدم که در جا خشکم زد، نرگس حسینی برنده صد میلیون تومان، باورم نمیشد. رفتم پیش مسءول بانک و ازش پرسیدم این اسامی چیه پشت شیشه، اون هم گفت قرعه کشی شده، این هم اسامی برنده هاست. بعد از مدتها غم و اندوه، بعد از اینکه با این همه مشکل خدا من و خانوادم را فراموشنکرده بود،  از این که از امتحان الهی سربلند بیرون اومده بودم، خدا را شکر کردم. پدرم چند روز بعد آزاد شد و به آغوش خانواده برگشت. اون وقت بود که فهمیدم،  هر کسی که همیشه به خدا امید داشته باشه، و به اون توکل کنه، هیچ وقت تنها نیست.

سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:گروه 99,روانشناسي رضايتمندي, :: 6:20 ::  نويسنده : اصغري

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می‌کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛

 اما خود نیز علت را نمي‌دانست.

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می‌زد. هنگامی که از شپزخانه عبور می‌کرد، صدای ترانه‌ای را شنید.

 به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می‌شد.

پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’

 آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش مي‌کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.

ما خانه‌ای حصیری تهیه کرده‌ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.

 بدین سبب من راضی و خوشحال هستم

پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.

 نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!

اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’

 پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’

نخست وزیر جواب داد: ‘اگر مي‌خواهید بدانید که گروه 99 چیست،  باید این  کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.

 به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’

پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..

 آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.

 با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.

آشپز سکه‌های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟

 آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!

او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!

 فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق‌ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛

 اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!

آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد

 و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.

تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد

 که چرا وی را بیدار نکرده‌اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی‌خواند؛

او فقط تا حد توان کار مي‌کرد!!!

 پادشاه نمی‌دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.

 نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمده!!!

اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:اديسون,زاويه ديد,روانشناسي, :: 5:59 ::  نويسنده : اصغري

ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار

می‌رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان

بزرگی بود هزینه می‌کرد.

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل

می‌گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود. در همین روزها بود که

نیمه‌های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه

پدرش در آتش می‌سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی‌آید و تمام تلاش

مأموران فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانهاست!

آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود…

پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می‌کند و

لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال

تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و

سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می‌کند!

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می‌اندیشید که پدر در

بدترین شرایط عمرش بسر می‌برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از

شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می‌بینی چقدر زیباست؟ رنگ آمیزی شعله ها را مي‌بینی؟ حیرت آور است!

من فکر می‌کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به

وجود آمده است! وای خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این

منظره زیبا را می‌دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره

زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟

پسر حیران و گیج جواب داد: پدر! تمام زندگیت در آتش می‌سوزد و تو از

زیبایی رنگ شعله‌ها صحبت می‌کنی؟! چطور می توانی؟ من تمام بدنم می‌لرزد و

تو خونسرد نشسته‌ای؟

پدر گفت: پسرم! از دست من و تو که کاری بر نمی‌آید. مامورین هم که تمام

تلاششان را می‌کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره‌ایست که

دیگر تکرار نخواهد شد... در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن

فردا فکر می‌کنیم، الآن موقع این کار نیست. به شعله‌های زیبا نگاه کن که

دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و

همان سال یکی از بزرگترین اختراعات بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان

نمود. آری، او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد.

یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 6:3 ::  نويسنده : اصغري

مقاله‌ای می‌خواندم با عنوان « با موش‌های تهران چه باید کرد». نویسنده در این مقاله راه‌کارهایی ارایه کرده بود تا ریشه‌ی موش‌های تهران از بیخ کنده بشود. ولی

حتما شما هم با من موافق هستید که اگر ریشه‌ی موش‌های تهران کندنی بود تا حالا کنده شده بود.

 

اما به نظر شما موش‌های تهران درباره‌ی ما چه طور فکر می‌کنند و اگر بخواهند مقاله بنویسند چه می‌نویسند؟ حتما می‌دانید که جمعیت آنها در زیر زمین دست کمی از

جمعیت ما در روی زمین ندارد. من اگر موش بودم و می‌خواستم درباره‌ی مردم تهران چیزی بنویسم حتما عنوان آن را می‌گذاشتم « با مردم تهران چه باید کرد» و در آن

راه حل‌هایی ارایه می کردم تا مردم تهران از این شهر بروند و جا را برای زندگی ما باز کنند.

 

راستی مردم الان بیشتر از تهران می‌روند یا به تهران می‌آیند؟ یعنی روزی می‌رسد که مردم دیگر به تهران نیایند؟ آيا میان رشد موش‌ها و مهاجرت مردم به تهران رابطه‌ای

وجود دارد؟ آيا موش‌ها هم در زندگی زیر زمینی خود با مشکل ترافیک و مترو و هوای آلوده دست و پنجه نرم می‌کنند؟ اگر روزی میان گربه‌های تهران و موش‌های تهران

نبردی در بگیرد کدام یک پیروز خواهند شد؟

 

راستی من اگر گربه بودم و می‌خواستم مقاله‌ای بنویسم حتما عنوان مقاله را می‌گذاشتم « با مردم تهران و موش‌های تهران چه باید کرد». شما چطور؟

 

نویسنده: رضا ساکی

یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:, :: 5:59 ::  نويسنده : اصغري

Whenever we have some problems, we get panic

And feel that God has been unjust to us

But the show reiterates the fact that

We are like tea bags whose strength comes out when we are put in hot water.

So, when problems upset you, just think you must be

God's favorite cup of tea.

 

Download link:

http://wikisend.com/download/552370/the marble tiles.PPS

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 6:10 ::  نويسنده : اصغري

یکی از کاربران شرکت مایکروسافت در یک نامه طنز‌آمیز به بخش پشتیبانی نرم‌افزاری این شرکت چنین نوشت:

پشتیبانی فنی محترم

سال گذشته سیستم عامل خود را از دوست دختر 7 به همسر 1 ارتقا دادم. زمان زیادی از ارتقا سیستم نگذشته بود که متوجه شدم یک برنامه ناخواسته (فرایند بچه دار شدن) بر روی سیستم عامل در حال اجراست. این برنامه فضای خیلی زیادی را اشغال کرده و قسمتهای مهم و با‌ارزش سیستم را در بر‌می‌گرفت. بعلاوه اینکه، برنامه همسر 1 روی همه قسمتهای سیستم به خودی خود نصب شده و همه چیز را تحت کنترل داشت.

برنامه‌هایی نظیر شب پوکر 10.3، فوتبال 5.0، شکار و ماهیگیری 7.5 و مسابقات رالی 3.6 دیگر اجرا نمی‌شوند و هربار که می‌خواهم این برنامه‌ها را اجرا کنم، سیستم عامل مختل می‌شود.

وقتی که برای اجرای برنامه‌های مورد علاقه خود اقدام می‌کنم، قادر نیستم برنامه همسر 1 را در زمینه سیستم نگه دارم و برنامه همسر 1 اجرای برنامه‌های مورد علاقه مرا با اختلال روبرو می‌کند.

فکر می‌کنم باید دوباره برنامه دوست دختر 7 را نصب کنم ولی مشکل اینجاست که اجرای دستور حذف در سیستم همسر 1 امکان پذیر نیست.

لطفا" کمک کنید

با تشکر

یک کاربر بیچاره!!!

بخش پشتیبانی نرم‌افزاری مایکروسافت (که گویا یک زن بوده است) در پاسخ به این کاربر چنین نوشت:

کاربر بیچاره محترم

این یک مشکل عمومی است که اکثر مردان از آن شکایت دارند.

بسیاری از مردم سیستم خود را از دوست دختر 7.0 به همسر 1.0 ارتقا می‌دهند فقط با تفکر اینکه یک برنامه کمکی و جهت سرگرمی و تفریح است.

همسر 1.0 به عنوان یک سیستم عامل است و بوجود آورنده آن این سیستم را طوری طراحی کرده است که هر چیزی را اجرا می‌کند و همه چیز را قادر است کنترل نماید.همین طور بعد از یک بار نصب این سیستم، غیر‌ممکن است بتوانید چیزی را از این سیستم حذف کنید یا فایلهای آن را دستخوش  تغییر قرار دهید.

سیستم همسر 1.0 طوری طراحی شده است که امکان نصب مجدد برنامه دوست دختر 7.0 را به شما نمي‌دهد.به قسمت هشدارها – حمایت کودک در دستورالعمل همسر 1.0 نگاهی بیندازید. پیشنهاد می‌کنم برنامه همسر 1.0 را نگهداشته و برای بهبود آن تلاش نمایید.

برای کاهش تخریب این سیستم عامل، پیشنهاد می‌کنم برنامه کاربری " بله عزیزم" را در سیستم خود نصب و از آن استفاده کنید.

بهترین قسمت این برنامه کاربری، وارد کردن دستور c:  عذرخواهی  است، زیرا برای اینکه سیستم عامل به حالت عادی خودش بازگردد، در نهایت مجبور خواهید شد این دستور را اجرا کنید.

همسر 1.0 یک برنامه فوق‌العاده است، اما نیاز به نگهداری با دقت بسیار بالا دارد. سیستم برنامه همسر 1.0 با برنامه‌های حمایت‌کننده‌ای از قبیل برنامه تمیز کردن و جاروکشی 3.0، پخت و پز 1.5 و پرداخت خرج و مخارج 4.2 و... ارائه می‌شود. البته در استفاده از این برنامه‌های حمایت کننده سیستم باید نهایت دقت را به عمل آورید، چون در صورت عدم استفاده مناسب از این برنامه ها سبب خواهد شد که به طور خودکار سیستم، برنامه نغ نغ 9.5 را اجرا نماید.

هر بار که این برنامه نغ نغ 9.5 اجرا شود، فقط یک راه برای بهبود عملکرد سیستم وجود دارد و ان خرید یک نرم افزار اضافی دیگر است.

من خرید  برنامه گلهای 2.1 و الماس 5.0 را پیشنهاد می‌کنم.

هشدار!!!

تحت هیچ شرایطی برنامه منشی با مینی ژوپ  را در سیستم خود نصب نکنید. این برنامه توسط سیستم همسر  1.0  اجرا نمی شود و باعث تخریب غیر‌قابل برگشتی در سیستم عامل می‌شود.

با آرزوی بهترین موفقیتها

پشتیبانی فنی

 

دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:5 دقيقه,قدر لحظات,روانشناسي,روانشناسي زمان, :: 6:3 ::  نويسنده : اصغري

زن و مردی روی نیمکت پارکی نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی
بودند نگاه می‌کردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی
قرمز
دارد و از سرسره بالا می‌رود پسر من است.
 مرد در جواب گفت: چه پسر زیبایی! و در ادامه گفت: او هم پسر من است و به
پسری که تاب بازی می‌کرد اشاره کرد.
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد: سامی! وقت رفتن است.
سامی که دلش نمی‌آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه. باشه؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد.
 مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند.
دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد: سامی دیر می‌شود برویم. ولی
سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه ... این دفعه قول می‌دهم.
مرد لبخند زد و باز قبول کرد.
 زن رو به مرد کرد و گفت: شما آدم خونسردی هستید، ولی فکر نمیکنید
پسرتان با این کارها لوس بشود؟
مرد جواب داد: دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه
سواری زیر گرفت و کشت. من هیچ گاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم و
همیشه به خاطر این موضوع غصه می‌خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه
را در مورد سامی تکرار نکنم. سامی فکر می‌کند که 5 دقیقه بیشتر برای بازی
کردن وقت دارد، ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می‌دهم تا بازی
کردن و شادی او را ببینم. 5 دقیقه‌ای که دیگر هرگز نمی‌توانم بودن در
کنار تام از دست رفته‌ام را تجربه کنم.

بعضی وقتها آدم قدر داشته‌ها رو خیلی دیر متوجه می‌شه. 5 دقیقه، 10
دقیقه، و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده، می‌تونه به خاطره‌ای
فراموش نشدنی تبدیل بشه. ما گاهی آن قدر خودمون رو درگیر مسائل روزمره مي‌کنیم که واقعاً وقت، انرژی، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون
نداریم. روزها و لحظاتی رو که دیگه امکان بازگردوندنش رو نداریم.
ضرر نمی‌کنید اگر برای یک روز شده دست مادر و پدرتون رو بگیرید و به
تفریح ببرید. یک روز در کنار خانواده، یک وعده غذا خوردن در طبیعت، خوردن
چای که روی آتیش درست شده باشه و هزار و یک کار لذت بخش دیگه.

قدر عزیزانتون رو بدونید. همیشه می‌شه دوست پیدا کرد و با اونها خوش
گذروند، اما همیشه نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر در کنار ما
نیست. ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه...

 

یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, :: 7:39 ::  نويسنده : اصغري

اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم.
 
بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده
.
 
بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره
.
 
بهش یاد می‌ده که چیزهای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه
.
 
و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده

شنبه 29 بهمن 1390برچسب:دعا, :: 5:30 ::  نويسنده : اصغري

دعایت می‌کنم،

عاشق شوی روزی بفهمی زندگی، بی‌عشق نازیباست

 

 دعایت می‌کنم،

با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی،

تبسم را به لب‌های عزیزی، هدیه فرمایی

بیابی، کهکشانی را درون آسمان تیره شب‌ها

بخوانی نغمه‌ای با مهر

 

 دعایت می‌کنم،

در آسمان سینه‌ات خورشید مهری، رخ بتاباند

 

 

دعایت می‌کنم‌،

روزی زلال قطره اشکی بیابد راه چشمت را سلامی از لبان بسته‌ات، جاری شود با مهر

 

 دعایت می‌کنم،

یک شب تو راه خانه خود، گم کنی

با دل بکوبی، کوبه مهمانسرای خالق خود را

 

 

دعایت می‌کنم،

روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری‌، آسمان را با زمین، پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را، از نوازش‌های بارانی

 

 

 دعایت می‌کنم

روزی بفهمی، گرچه دوری از خدا اما خدایت با تو نزدیک است

 

 دعایت می‌کنم،

روزی دلت بی‌کینه باشد، بی‌حسد

با عشق بدانی جای او در سینه‌های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه‌ات را پر کند از نور

 ببوسی سجده‌گاه خالق خود را

 

 

دعایت می‌کنم،

روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او

دو دست خالی‌ات را پر کنی از حاجت و با او بگویی: بی‌تو این معنای بودن، سخت بی‌معناست

 

دعایت می‌کنم

روزی نسیمی، خوشه اندیشه‌ات را گرد و خاک غم، بروباند

کلام گرم محبوبی تو را عاشق کند بر نور

 

 

دعایت می‌کنم

وقتی به دریا می‌رسی با موج‌های آبی دریا، به رقص آیی و از جنگل، تو درس سبزی و رویش، بیاموزی بسان قاصدک‌ها، با پیامی، نور امیدی بتابانی لباس مهربانی بر تن عریان مسکینان، بپوشانی به کام پرعطش، یک جرعه آبی، بنوشانی

 

 

دعایت می‌کنم

روزی بفهمی، در میان هستی بی‌انتها، باید تو می‌بودی

بیابی جای خود را، در میان نقشه دنیا

 

برایت آرزو دارم

که یک شب،

یک نفر با عشق

در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را، به یاد آرد

 

 دعایت می‌کنم

عاشق شوی

روزی بگیرد آن زبانت

 دست و پایت گم شود

رخساره‌ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می‌پرسد ز تو، نام و نشانت را ندانی کیستی معشوق عاشق؟ عاشق معشوق؟ آری، بگویی هیچ‌کس

 

 

دعایت می‌کنم

روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی ببندی کوله‌بارت را 

به مناسبت سالروز تولد نويسنده شهير ايراني صادق هدايت، مي توانيد مجموعه اي بيش از ۷۰ كتاب وي را در يك فايل دريافت كنيد:

http://ifile.it/g12xmld/Sadegh%20hedaiat.rar

جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 13:36 ::  نويسنده : اصغري

1- قانون انگیزه:

هر چه می‌گویید یا انجام می‌دهید، از تمایلات درونی و خواسته‌های شما

سرچشمه می‌گیرد. پس برای رسیدن به موفقیت، باید انگیزه‌ها را مشخص کرد

تا با برنامه‌ریزی

اصولی به موفقیت رسید.

 

2- قانون انتظار:

اگر با اعتماد به نفس انتظار وقوع چیزی را در جهان پیرامونتان داشته

باشید، آن چیز به وقوع می‌پیوندد. شما همیشه هماهنگ با انتظاراتتان عمل

می‌کنید و این انتظارات

در رفتار و چگونگی برخورد اطرافیانتان تاثیر می‌گذارد.

 

3- قانون تمرکز:

هر چیزی را که روی آن تمرکز و به آن فکر کنید در زندگی واقعی شکل می‌گیرد

و گسترش پیدا می‌کند. باید فکر خود را بر چیزهایی متمرکز کنید که واقعاً

در طلب آنید.

 

4- قانون عادت:

حداقل 95% از کارهایی که انجام می‌دهیم از روی عادت است. پس می‌توانیم

عادتهایی را که موفقیتمان را تضمین می‌کنند در خود پرورش دهیم ؛ و تا

هنگامی که رفتار

مورد نظر بطور خودکار و غیر ارادی انجام نشود، تمرین و تکرار آگاهانه و

مداوم آنرا ادامه دهیم.

 

5- قانون انتخاب:

زندگی ما نتیجه انتخابهای ما تا این لحظه است. چون همیشه در انتخاب

افکار خود آزادیم، مهار کامل زندگی و تمامی آنچه برایمان اتفاق می‌افتد

در دست خودمان است.

 

6- قانون تفکر مثبت:

برای رسیدن به موفقیت و شادی، تفکر مثبت امری ضروری است. شیوه تفکرتان

نشان دهندۀ ارزشها و اعتقادات و انتظارات شماست.

 

7- قانون تغییر:

تغییر اجتناب ناپذیر است و ما باید استاد تغییر باشیم، نه قربانی آن.

 

8- قانون مهار کردن:

سلامت و شادی و عملکرد درست از راه مهار کردن کامل افکار و اعمال و شرایط

پیرامونمان بوجود می‌آید.

 

9- قانون مسئولیت:

مسئولیت کامل آنچه هستید و آنچه به دست آورده‌اید و آنچه خواهید شد بر

عهدۀ خود شماست.

 

10- قانون پاداش:

عالم در نظم کامل به سر می‌برد و ما پاداش کامل اعمالمان را می‌گیریم.

همیشه از هر دستی که بدهیم از همان دست می‌گیریم. اگر از عالم بیشتر

دریافت می‌کنید، به

این دلیل است که بیشتر می‌بخشید.

پيوندها