خدمات مشاوره و روانشناسي
ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد.
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:مداد و داستانها آموزنده آن, :: 5:39 ::  نويسنده : اصغري

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه‌ای می‌نوشت.

بالاخره پرسید:  ماجرای کارهای خودمان را می‌نویسید؟ درباره‌ی من می‌نویسید؟

پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه‌اش گفت: درسته درباره‌ی تو می‌نویسم اما مهم‌تر از نوشته‌هایم مدادی است که با آن می‌نویسم. می‌خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی.

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید.

اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده‌ام.

بستگی داره چطور به آن نگاه کنی.

در این مداد ۵ خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری، تا آخر عمرت با آرامش

 زندگی می‌کنی.

صفت اول:

می‌توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت مي‌کند.

اسم این دست خداست. او همیشه باید تو را در مسیر ارده‌اش حرکت دهد.

صفت دوم:

گاهی باید از آنچه می‌نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می‌شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می‌شود. پس بدان که باید رنج‌هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می‌شود انسان بهتری شوی.

صفت سوم:

مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک‌کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.

صفت چهارم:

چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است.

صفت پنجم:

همیشه اثری از خود به جا می‌گذارد. بدان هر کار در زندگی‌ات می‌کنی ردی به جا می‌گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می‌کنی هوشیار باشی و بدانی چه می‌کنی.

یك نظرسنجی در انگلیس نشان داد از نظر دوستداران ادبیات، یك خط از
رمان «بلندی‌های بادگیر» اثر «امیلی برونته»، رمانتیك‌ترین جمله در تاریخ
ادبیات انگلیسی است.
در این نظرسنجی كه 2000 نفر در آن شركت داشتند، 20 درصد از شركت‌كنندگان
جمله‌ :
روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یك جنس است
را به عنوان عاشقانه‌ترین جمله ادبی انتخاب كردند و به این ترتیب كتاب
«
بلندی‌های بادگیر» را به عنوان عاشقانه‌ترین كتاب ادبیات انگلیسی برگزیدند.
این جمله را كاترین ارشاو خطاب به هتكلیف به زبان می‌آورد
 
عنوان دوم در این نظر سنجی به «وینی پو» خرس مشهور كتاب كودكان تعلق گرفت كه
در یك جمله گفته است :
اگر 100 سال عمر كنی، امیدوارم من 100 سال منهای یك روز زنده بمانم تا مجبور
نباشم بدون تو زندگی كنم.
داستان‌های این خرس را ای. ای. میلن خلق كرده است
 
در این میان اما جمله‌ای از مشهورترین تراژدی «ویلیام شكسپیر» مقام سوم را كسب
كرد. این جمله كه از نمایشنامه «رومئو و ژولیت» آمده، چنین است:
آرام‌باش! چه نوری است كه از آن پنجره می‌تابد؟ آنجا مشرق است و ژولیت خورشید
تابان.


در مكان چهارم جمله‌ای از «وی.اچ . اودن» و در مكان پنحم یك جمله از دكتر
زئوس نویسنده مشهور كتاب‌های كودكان رای آورد و آن جمله چنین است:
وقتی می‌فهمی عاشق شدی كه می‌بینی دوست نداری بخوابی، چون واقعیت شیرین‌تر از
رویاهایت شده است.

پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 4:53 ::  نويسنده : اصغري

As you welcome a new day with a Smile on your lips,  love in your Heart and good houghts in your mind,  here is me wishing you a very good morning along

with a soothing slide show on heart prints.

Every little word and act of ours

carries an image of our own self dear.

Every moment is an opportunity

to show our care and concern to our loved ones.

 

Download link:

http://wikisend.com/download/390398/Heart Prints.PPS

As you welcome a new day with a Smile on your lips,  love in your Heart and good houghts in your mind,  here is me wishing you a very good morning along

with a soothing slide show on heart prints.

Every little word and act of ours

carries an image of our own self dear.

Every moment is an opportunity

to show our care and concern to our loved ones.

 

Download link:

http://wikisend.com/download/390398/Heart Prints.PPS

 

 

چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:, :: 6:18 ::  نويسنده : اصغري
Misfortune cannot be conquered by furious and continuing resentment. We win victory over bereavement only when we face our loss, accept our loss, and then make our way through and beyond our loss. You ask how we make our way through it and beyond it ? We do so by deliberately re entering the world of daily activity- the busy world of problems, duties, friendships, opportunities and satisfactions. A resentful, self pitying life is a doomed life. Only the life that picks up and starts again is victorious. The loss of a loved one is a sorrow all of us must eventually face, and never is help more needed than during the first dark days of bereavement. The true way to mourn the dead is to take care of the living who belong to them. Believe when you are most unhappy, that there is something for you to do in the world. So long as you can sweeten another’s pain, life is not in vain. Robbed of joy, of courage, and of the very desire to live, the newly bereaved frequently avoids companionship, feeling himself so limp with misery and so empty of vitality that he is ill suited for human contacts; and yet no one is so bereaved, so miserable, that he cannot find someone else to help in their time of need; someone who needs friendship, understanding, and courage more than he. The unselfish effort to bring cheer to others will be the beginning of a happier life for ourselves. Often when the heart is torn with sorrow, spiritually we wander like a traveller lost in a deep wood. We grow frightened, lose all sense of direction, and batter ourselves against trees and rocks in our attempt to find a path. All the while there is a path- a path of faith-that leads straight out of the dense tangle of our difficulties into the open road we are seeking. Let us not weep for those who have gone away when their lives were at full bloom and beauty. Who are we that we should mourn them and wish them back ? Life at its every stage is good, but who shall say whether those who die in the splendor of their prime are not fortunate to have known no abatement, no dulling of the flame by ash, no slow fading of life’s perfect flower.
سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 6:52 ::  نويسنده : اصغري
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟ ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده. مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می‌گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد.دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می‌شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی‌شود. تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش، نامزد خود را در لباسی که هدیه‌ای از اوستا بوده، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار مي‌بیند... مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم‌حرف می‌شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب، وقتی شاه از دنیا میرود، زن‌های شاه از ترس فرح، هر کدام به کشوری می‌روند و نامزد اوستا به فرانسه.. در همان روزها، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می‌شود و در نامه‌ای از مهرداد اوستا می‌خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه‌ی او تنها این شعر را می‌سراید..
یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:, :: 6:31 ::  نويسنده : اصغري
یه پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشرکرده اولین حسرت: کاش جرأت‌اش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن. حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم. حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو به صدای بلند بگم. حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم. و اما حسرت پنجم: .... نظر شما درباره حسرت پنجم چيست؟
جمعه 4 فروردين 1391برچسب:, :: 7:11 ::  نويسنده : اصغري

در اين پست قصد داريم شما را با حقايقي جالب از زندگي آشنا كنيم، براي مطالعه به ادامه مطلب مراجعه فرماييد.



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:, :: 5:31 ::  نويسنده : اصغري

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صد‌ها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد

یا زمینی را که، دلش از سردی شب‌های خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من، دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست هنوز

او همانیست که در تار‌ترین لحظه‌ی شب، راه نورانی امید نشانم می‌داد
او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد همه‌ی زندگی‌ام، غرق شادی باشد

ماه من ...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه است
این‌همه غصه و اندوه، این‌همه شادی و شور
چه بخواهی چه نه، میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می‌خواند

که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز

چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:هراس از طوفان,روانشناسي توكل, :: 11:34 ::  نويسنده : اصغري
مطالعه اين داستان را به شما بزرگواران پيشنهاد مي كنم.

ادامه مطلب ...
سه شنبه 1 فروردين 1391برچسب:شمع,راز روشن كردن شمع, :: 7:21 ::  نويسنده : اصغري
تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن می‌کنن؟ تا حالا به این فکر کردید که چرا روی کیک تولد شمع می‌گذارن و لحظه فوت >کردن شمع می‌گن آرزو کن؟ به نظرتون این کار بی‌دلیل انجام می‌شه؟ راز شمع چیه؟ جواب این سوال‌ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم >عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر می‌رسیم:آب...آتش...باد...خاک... و در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره...-* >اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا >به شدت اتفاق می‌افته... شمعی که می‌سوزه این چهار عنصر رو با هم داره: موم شمع:خاک... شعله شمع:آتش... دود شعله:باد... موم ذوب شده:آب... >وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی و درحالت آلفای ذهنی قرار می‌گیری...حالتی که در اون به شعور الهی و خدای درونت وصل می‌شی... و دعا به راحتی به عالم بالا می‌ره و به استجابت می‌رسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه... راز شمع اینه... برای همین در محراب‌ها و مکان‌های مقدس برای دعا کردن شمع روشن می‌کنن و روي کیک تولد شمع می‌گذارن و لحظه فوت کردنش می‌گن آرزو کن!
با سلام خدمت بازديد كنندگان محترم، آرزو دارم نوروزي كه پيش رو داريد آغاز روزهايي باشد كه آرزو داريد. در آخرين روز سال ۱۳۹۰ قصد داريم به بررسي نوروز و مراسم آن بپردازيم.

ادامه مطلب ...
یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:سخناني نغز از دكتر علي شريعتي, :: 6:31 ::  نويسنده : اصغري
اگر گناه وزن داشت، هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ، تو از کوله‌بار سنگین خویش ناله می‌کردی... و من شاید، کمر شکسته‌ترین بودم. اگر غرور نبود، چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی‌گفتند ، و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمی‌کردیم. اگر دیوار نبود، نزدیک‌تر بودیم، با اولین خمیازه به خواب می‌رفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی‌کردیم. اگر خواب حقیقت داشت، همیشه خواب بودیم. هیچ رنجی بدون گنج نبود... ولی گنج‌ها شاید بدون رنج بودند. اگر همه ثروت داشتند، دل‌ها سکه‌ها را بیش از خدا نمی‌پرستیدند، و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی‌دید، تا دیگران از سر جوانمردی، بی‌ارزش‌ترین سکه‌هاشان را نثار او کنند. اما بی‌گمان صفا و سادگی می‌مرد.... اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود، همه کافر بودند، و زندگی بی‌ارزش‌ترین کالا بود ترس نبود، زیبایی نبود، و خوبی هم شاید. اگر عشق نبود، به کدامین بهانه می‌گریستیم و می‌خندیدیم؟ کدام لحظه‌ی نایاب را اندیشه می‌کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می‌آوردیم؟ آری بی‌گمان پیش از اینها مرده بودیم.... اگر عشق نبود، اگر کینه نبود، قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می‌گذاشتند. اگر خداوند، یک روز آرزوی انسان را برآورده می‌کرد، من بی‌گمان، دوباره دیدن تو را آرزو می‌کردم و تو نیز، هرگز ندیدن مرا، آن‌گاه نمی‌دانم، براستی خداوند کدام‌یک را می‌پذیرفت؟ دكتر علي شريعتي
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:خط تيره زندگي, :: 7:12 ::  نويسنده : اصغري

من از مردی می‌گویم که عهده‌دار شده بود
در مراسم تدفین دوستی سخن بگوید.
او به تاریخ‌های روی سنگ مزار او اشاره کرد،
از آغاز..... تا پایان.
او یادآور شد که اولی تاریخ زاد‌روز وی است،
و اشک‌ریزان از تاریخ بعدی سخن گفت،
اما او گفت آنچه بیش از همه اهمیت دارد
خط تیره‌ی بین آن دو تاریخ است:
(1336 - 1390 )
زیرا این خط تیره تمام مدت زمانی را نشان می دهد
که او بر روی زمین می‌زیست......
و اکنون فقط کسانی که به او عشق می‌ورزیدند
می‌دانند که ارزش این خط کوچک برای چیست.
زیرا اهمیتی ندارد، که دارایی ما چقدر است،
اتومبیل‌ها... خانه‌ها.... پول نقد،
آنچه اهمیت دارد این است که چگونه زندگی می کنیم و چگونه عشق می‌ورزیم و چگونه خط تیره‌ی خود را صرف می‌کنیم.

بنابراین در این باره سخت بیندیشید
آیا چیزهایی در زندگیتان هست که بخواهید تغییرشان دهید؟
چون ابداً نمی‌دانید چه زمانی باقی مانده
که بتوانید آن را از نو بسازید.
اگر فقط می‌توانستیم طوری آهسته حرکت کنیم
که آنچه را درست و حقیقی است دریابیم،
و همیشه کوشش کنیم تا بفهمیم که
دیگران چه احساسی دارند،
و در خشمگین کردن کمتر عجله کنیم،
و قدردانی بیشتری از خود نشان دهیم،
و در زندگی خود به دیگران چنان عشق بورزیم
که هرگز قبلاً عشق نورزیده‌ایم
با احترام رفتار کنیم،
بیشتر لبخند بزنیم،
و به خاطر داشته باشیم که این خط تیره ی ویژه
ممکن است فقط مدت کوتاهی ادامه داشته باشد.
بنابراین وقتی  از شما یاد کنند
آیا سر افراز خواهید بود از آنچه می‌گویند و
این که شما خط تیره خود را چگونه صرف کرده‌اید؟!!!


ويكتوريا دختر زيبا و باهوش پنج ساله‌اي بود.
يك روز كه همراه مادرش براي خريد به فروشگاه رفته بود، چشمش به يك گردن‌بند
مرواريد بدلي افتاد كه قيمتش ??/? دلار بود، دلش بسيار آن گردن بند را مي‌خواست. پس پيش مادرش رفت و از مادرش خواهش كرد كه آن گردن‌بند را برايش بخرد.
مادرش گفت:
خوب! اين گردن‌بند قشنگيه، اما قيمتش زياده، خوب چه كار مي‌توانيم بكنيم!
من اين گردن بند را برات مي خرم اما شرط داره، وقتي به خانه رسيديم، يك ليست
مرتب از كارها كه مي‌تواني انجام شان بدهي رو بهت مي‌دم و با انجام آن كارها مي‌تواني پول گردن بندت رو بپردازي و البته مادر بزرگت هم براي تولدت چند دلار
تحفه مي‌ده و اين مي تونه كمكت كنه.
ويكتوريا قبول كرد
او هر روز با جديت كارهايي كه برايش محول شده بود را انجام مي‌داد و مطمئن بود
كه مادربزرگش هم براي تولدش مقداري پول هديه مي‌دهد.
>>>بزودي ويكتوريا همه كارها را انجام داد و توانست بهاي گردن‌بندش را بپردازد.
>>>واي كه چقدر آن گردن‌بند را دوست داشت.
همه جا آن را به گردنش مي‌انداخت؛ كودكستان، بستر خواب، وقـتي با مادرش براي
كاري بيرون ميرفت،
 تنها جايي كه آن را از گردنش باز مي‌كرد حمام بود، چون
مادرش گفته بود ممكن است رنگش خراب شود!
>>>پدر ويكتوريا خيلي دخترش را دوست داشت.
هر شب كه ويكتوريا به بستر خواب مي‌رفت، پدرش كنار بسترش روي صندلي مخصوصش مي‌نشست و داستان دلخواه ويكتوريا را برايش مي‌خواند.
يك شب بعد از اينكه داستان تمام شد، پدر ويكتوريا گفت:
>>>ويكتوريا ! تو من رو دوست داري؟
>>>اوه، البته پدر! خودت مي دوني كه عاشقتم.
پس اون گردن‌بند مرواريدت رو به من بده !!!
نه پدر، اون رو نه! اما مي‌توانم عروسك مورد علاقه ام رو كه سال پيش براي
تولدم به من هديه
 دادي رو به خودت بدم، اون عروسك قشنگيه، مي‌تواني در مهماني‌هات دعوتش كني، قبوله؟
>>>>>>- ه عزيزم، باشه، مشكلي نيست
>>>پدرش روي او را بوسيد و نوازش كرد و گفت: "شب بخير عزيزم"
>>>هفته بعد پدرش مجددا بعد از خواندن داستان، از ويكتوريا پرسيد:
>>>ويكتوريا ! تو من رو دوست داري؟
>>>اوه، البته پدر! خودت مي‌دوني كه عاشقتم.
>>>پس اون گردن‌بند مرواريدت رو به من بده !!!
>>>نه پدر، گردن‌بندم رو نه، اما مي توانم اسب كوچك و قشنگم رو بهت بدم، او
موهايش خيلي نرم و لطيفه، مي‌تواني در باغ با او قدم بزني، قبوله؟
نه عزيزم، باشه، مشكلي نيست
و دوباره روي او را بوسيد و گفت:
خدا حفظت كنه دختر زيباي من، خوابهاي خوب ببيني"
>>>چند روز بعد، وقتي پدر ويكتوريا آمد تا برايش داستان بخواند، ديد كه ويكتوريا
روي تخت نشسته و لب هايش مي لرزد.
ويكتوريا گفت : "پدر، بيا اينجا" ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتي مشتش را
باز كرد گردن‌بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش گذاشت.
پدر با يك دستش آن گردن‌بند بدلي را گرفته بود و با دست ديگرش، از جيبش يك قوطي
چرمي طلايي رنگ بسيار زيبا را بيرون آورد. داخل قوطي، يك گردن‌بند زيبا و اصل
مرواريد بود!!! پدرش در تمام اين مدت آن را نگهداشته
 بود. او منتظر بود تا هر
>>>وقت ويكتوريا از آن گردن‌بند بدلي صرف‌نظر كرد، آن وقت اين گردن‌بند اصل و زيبا
را برايش هديه بدهد.
>>>اين مسأله دقيقاً همان كاري است كه خداوند در مورد ما انجام مي‌دهد! او منتظر مي‌ماند تا ما از چيزهاي بي‌ارزشي كه در زندگي به آن ها چسبيديم دست بكشيم، تا
آن وقت گنج واقعي‌اش را به ما هديه بدهد. اين داستان سبب مي‌شود تا درباره
چيزهايي كه به آن دل بستيم بيشتر فكر كنيم … سبب مي‌شود، ياد چيزهايي بيفتيم كه
به ظاهر از دست داده بوديم اما خداي بزرگ، به جاي آن ها، چيزهاي بهتر و
گرانبها‌تري را به ما ارزاني داشته

يكنواختي هم عادت ندهيم. چراكه زندگي جاريست و همانگونه كه خداوند شايسته‌ترين
نعمت ها را براي بندگانش قرار داده همواره فرصت ها و افق هاي بهتري در انتظار
ماست كه در سايه ي تلاش، بردباري و ايمان به آينده تحقق خواهد يافت.

پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 6:56 ::  نويسنده : اصغري

افسردگی در زنان به مولکول‌های مغز رحم نمی‌کند

 

افکار : ژوهشگران دانشکده پزشکی دانشگاه پیتزبورگ آمریکا کشف کردند زنانی که دچار اختلال افسردگی شدید هستند مغز آن‌ها در سطح مولکولی دچار تغییرهایی می‌شود.

  

به گزارش افکار ؛ سینا به نقل از ساینس دیلی،این یافته، دو نظریه درباره ساز و کارهای زیست شناسانه‌ای که به این بیماری منتهی می‌شود را به هم مرتبط می‌سازد. نتایج پژوهش آن‌ها، که در شماره آنلاین این هفته روانپزشکی مولکولی انتشار یافت، به آن‌ها همچنین امکان داد تا این تغییر‌ها را در یک نمونه موشی بازسازی کنند که این خود می‌تواند پژوهش‌های آتی درباره افسردگی را تقویت نماید.

اتین سیبیل، روانپزشک و دانشیار روان پزشکی در دانشکده پزشکی پیتزبورگ گفت: با اینکه زنان بیش از دو برابر مردان احتمال دارد دچار افسردگی شوند و با عارضه‌های شدیدتری از این اختلال روبرو می‌شوند، پژوهش‌های اندکی بوده است که با تمرکز بر زنان یا بر حیوان‌های ماده انجام شده باشد.

او افزود: در ابندا یک سوال در ذهن ما مطرح شد و آن این سوال بود که که آیا ممکن است در مغز افسرده‌ها تغییرهای مولکولی به وجود آید؟، لذا ما سعی داشتیم این موضوع را روی گروهی از جنس ماده که بیشترین مبتلایان به این بیماری را به خود اختصاص داده‌اند مورد بررسی قرار دهیم. در واقع، یافته‌های ما به ما درک بهتری از عامل‌های زیست‌شناسی این بیماری زمین گیر کننده به دست می‌دهد.

پژوهشگران نمونه بافت‌های مغزی ۲۱ زن با پیشینه افسردگی و ۲۱ زن مشابه بدون این پیشینه را پس از مرگ آن‌ها مورد بررسی قرار دادند. در مقایسه با همتایان خود، زنان افسرده الگویی از بروز روند ضعیف شده برخی ژن‌ها، شامل ژن عامل نوروتروفیک که در مغز موجود است (بی‌دی ان اف)، و ژن‌هایی که در زیرگونه‌های ویژه‌ای از سلول‌های مغزی وجود دارند، یا سلول‌های عصبی، و آنهایی که بیانگرهای گابا (GABA) است – را نشان دادند.

این پژوهش ممکن است برای درمان افسردگی بسیار موثر واقع شود.

   

  

 

 

؟افراد شاد مثبت عمل می‌کنند اشخاص شاد فقط مثبت نمی‌اندیشند، بلکه مثبت عمل مي‌كنند. مثبت اندیشی مسلماً جای خودش را دارد. برای شاد بودن باید افکار خود را عوض کنید، اما منتظر از راه رسیدن احساسات نباشید. اشخاص شاد، دارای قدرت کنترل مستقیم بر چگونه عمل کردن و چگونه اندیشیدن خود هستند. اگر می‌خواهید شخص شادتری باشید , شادمانه‌تر عمل کنید، مهربان‌تر و با عاطفه‌تر باشيد. اگر میخواهید منش دوستانه‌تری داشته باشید، دوستانه‌تر عمل کنید.احساسات پس از عمل کردن از راه می‌رسند. اشخاص شاد آن چه را که احتیاج دارند طلب می‌کنند همانطور که نعمت‌ها معمولاً از آسمان به زمین نمی‌افتند، از شکایت کردن نیز چیزی عاید اشخاص نمی‌شود. اگر به ضرب المثل «هر چه بکارید، همان را درو می‌کنید» اعتقاد دارید، پس به جای شکایت کردن به دنبال خواسته‌های خود بروید. این انتخاب شماست. البته می‌توانید به همین رویه ادامه بدهید و دیگران را متهم کنید و همچنان چیزی عایدتان نشود یا می‌توانید خیلی راحت آن چه را که خواهید طلب کنید. اشخاص شاد مشتاق تغییر هستند ثابت ماندن و تغییر نکردن مخالف همه قوانین طبیعت است. اگر تلاش کنید که از هر گونه تغييري جلوگيري كنيد، در این صورت همیشه ناراحت خواهید بود. اگر اجازه بدهید ترس از تغییر کردن شما را متوقف سازد، با محروم شدن از خواسته‌های خود موافقت كرده‌ايد. شما می توانید بر این باور باشید که تغییر باعث آزار اشخاص می‌شود و در مقابل آن مقاومت به خرج دهید. یا در عوض می توانید تغییرات را با آغوش باز پذیرا باشید و معتقد باشید که وجود آن‌ها به شما کمک خواهد کرد. همه این‌ها بستگی به این موضوع دارد که تصمیم بگیرید کدام عقیده را باور کنید. اشخاص شاد به خود اجازه شکست خوردن نمی‌دهند شکست به این معنی نيست که هیچ گاه به هدف خود نرسید و یا دلیلی براي از دست کشیدن از هدف نیست. دست نیافتن به هدف، تنها یک معنی دارد: شما به تمرین و تجربه بیشتری احتیاج دارید.پس اشتباه‌هاي خود را تجزيه و تحليل كنيد، اما تسلیم نشوید. اجازه ندهید یک شکست شما را به گونه‌ای تحت تأثیر قرار بدهد که همه تلاش‌های خود را از بین ببرید. اشخاص شاد در زمان حال زندگی می‌کنند اگر نسبت به لحظه حال، آگاه هستید و در کنار آن منتظر آینده نیز هستید قادر خواهید بود تا از فرصت‌ها سود ببرید. اگر با خودخوری غم گذشته را مي‌خورید، چشمانتان به روی امکانات و فرصت‌های حال بسته خواهد شد. در عین حال منافع آینده را نیز از دست خواهید داد. زندگی شاد، محصول زندگی کردن در لحظه حال است که اگر از آن خوب استفاده بشود، تکیه گاه و ضریب اطمینانی برای داشتن آیندهای خوب و فوق‌العاده است. اشخاص فقط با آن چه که امروز انجام می دهند می‌توانند آینده خود را تحت تأثیر قرار دهند. اشخاص شاد برای آینده برنامه ریزی میکنند انسان‌های شاد می‌دانند باید تسلط داشتن بر زندگی را تمرین کنند و بر زندگی خود کنترل داشته باشند تا در برابر احساساتی مانند قربانی بودن یا بی‌دفاع بودن مقاوم باشند. برنامه‌ریزی در جهت درست انجام دادن کارها، امری ضروری است؛ نه این که وقت خود را بر هر چیزی که توجه را به خود جلب می کند، صرف‌کند. برای آنچه برایتان مهم است برنامه‌ریزی کنید و تصمیم بگیرید تا وقت، پول، انرژي و منابع محدود خود را برای آن صرف کنید.
دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:ارزيابي عملكرد,روانشناسي, :: 5:43 ::  نويسنده : اصغري
پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه‌های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره‌ای هفت رقمی. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد.پسرک پرسید، خانم، می‌توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن‌ها را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می‌دهد. پسرک گفت: خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می‌گیرد انجام خواهم داد. زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است. پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد، خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می‌کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود. پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.مسئول داروخانه که به صحبت‌های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...از رفتارت خوشم می‌آد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم پسر کوچک جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می‌سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می‌کنه.
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 5:41 ::  نويسنده : اصغري

دیروز چک باطله است
فردا چک وعده‌ای است
امروز است که تنها نقدینه شماست
آن را عاقلانه هزینه کنید . . .

اولین قدم مثبتی که می‌توانید بردارید
این است که منفی نباشید . . .

اگه کفشت پاتو می‌زد و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی
و درد رو به پات تحمیل کردی ، دیگر در مورد آزادی شعار نده . . .

گر گرد کسی بسیار گردی
گرچه بس عزیزی ،  خوار گردی . . .

عقیده بعضی انسانها بر مبنای عقده‌شان شکل می‌گیرد...

نود و نه درصد  از نگرانیهای ما
در زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتد...
(دیل کارنگی)

باز هم بلند شو
ایستادن کسی که زمینش زدهاند
از کسی که به زور سر پایش نگه داشته‌اند
زیباتر است . . .

گناهی بالاتر از این نیست که از گناه دیگران پرده برداریم . . .
(جبران خلیل جبران)

اگر طلب دشمن هستی خود را از دوستانت برتر بدان
ولی اگر دوست می‌خواهی بگذار دوستانت خود را از تو برتر بدانند . . .
(
دیل کارنگی)

جامعه ما قهرمان زنده قبول نمی‌کند
باید مُرد تا قهرمان شد . . .

خوشبخت کسی است که شکوه رفتارش
آفریننده ی لبخند زندگی در چهره ی دیگران باشد . . .

وقتی با دوستانت دعوا می‌کنی تازه می‌فهمی آنها چقدر از اسرارت باخبرند . . .

اگر زیبایی را آواز سر دهی ، حتی در تنهایی بیابان ، گوش شنوا خواهی یافت . . .
(خلیل جبران)

ادمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می‌گردد
ولی او می‌خواهد خوشبخت‌تر از دیگران باشد و این مشگل است
زیرا او دیگران را خوشبخت‌تر از انچه هستند تصور می‌کند...
(مونتسکیو)

افکار عمومی جایگاه آدمها را مشخص می‌کنند نه بر تخت‌نشینان...
حکیم ارد بزرگ

تردیدها به ماخیانت می‌کنند تا به آنچه لیاقتش را داریم نرسیم...
(
شکسپیر)

یک ابله تحصیل کرده از یک ابله بی سواد ابله تر است . . .
(مولیر)

آنچه هستید شما را بهتر معرفی می کنید تا آنچه می‌گویید...
(حکیم بزرگمهر)

بخشندگی ، انتشار بوی خوش بنفشه بر ته کفشی است که لگدمالش کرده است .
(مارک تواین)

 حکایت اینگونه آغاز می‌شود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی
بودند. در حین سفر، این دو سر موضوع کوچکی بحث می‌کنند و کار به جایی می‌رسد
که یکی کنترل خشم خودش را از دست می‌دهد و سیلی محکمی به صورت دیگری
می‌زند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی
بزند روی شنهای بیابان نوشتامروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به
صورتم زد.»آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه‌ای رسیدند.
تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند
و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنان‌که مشغول شنا بودند ناگهان
همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را
به سمت پایین می‌کشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با
هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجات‌یافته
دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد:« امروز بهترین
دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد. » دوستی که او را نجات داده بود
وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید
وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک
می‌کنی؟»مرد پاسخ داد:
«
وقتی دوستی تو را آزار می‌دهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و
عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام
داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و
همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی
یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و
لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.
 
ما آمده‌ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم

پيوندها